درباره من

عکس من
مطالبی که من در این جا سعی دارم بیارم رو اصلا فلسفی تلقی نکنید، چرا که من اصلا فلسفه نمیدونم. قصد من از این مطالب رسیدن به یک نقطه ای هست که اگه شما هم همراه من حرکت کنید به اون میرسید. در واقع اینها زمینه ای هستند برای عنوان اون چیزی که در انتها به اون خواهم پرداخت. مطمئن باشید که قابل توجه خواهد بود!

۱۳۸۹ آبان ۲, یکشنبه

راز عشق پدر و مادر

راز عشق پدر و مادر چیزی است که شاید بر خیلی‌ها پوشیده نباشه. اما اینکه بفهمیم چرا پدر و مادر فرزند خودشون رو دوست دارند و چرا یک فرزند هم پدر و مادرش را دوست داره میتونه مهم باشه. مطمئنا هم فرزند و هم پدر و مادر به نوعی با هم ارتباط عاطفی دارند و همین هم باعث میشه که اونها همدیگه رو دوست داشته باشند. منتها نحوة دوستی و همینطور نوع نگاه به طرف مقابل متفاوت هست.
پدر و مادر از روزی که تصمیم به بچه‌دار شدن میگیرن به این بچة نیامده علاقه نشون میدن. چرا؟ چونکه این چیزی هست که اونها میخوان داشته باشند و چون بدست آوردن این چیز به راحتی و یا خیلی سریع اتفاق نمی‌افته و براش باید زحمت کشید و مدت طولانی صبر کرد براشون عزیز هست. چونکه در طبیعت انسان هر چیزی که برایش زحمت کشیده باشی بیشتر هم به آن علاقه پیدا می‌کنی و بیشتر هم مواظبش هستی که از دستش ندی. وقتی هم که بچه بدنیا اومد به اون بعنوان ثمرة زندگی نگاه کرده میشه که باید از اون مراقبت کرد که از بین نره. بعضی‌ها هم اینطور به قضیه نگاه میکنن که او ادامه دهندة نسل ما هست. بعضی‌ها میگن که ما باید از طریق این بچه آنچه که می‌دانیم و آن روشی را که می‌خواهیم رو به آیندگان انتقال بدیم. بعضی‌ها هم میخوان از بچه بعنوان یک حامی در سالهای کهولت استفاده کنند. مطمئنا هر کسی ممکن هست دلیل خاص خودش را برای اینکه بچه‌دار بشه و بچه را به نحوی که میخواد تربیت کنه داره که قرار نیست من همه رو اینجا لیست کنم. ولی در کنار همة این نکات، این مسئله رو هم مد نظر داریم که همه به اتفاق بر این باورند که این بچة تازه متولد شده ناتوان هست و نیاز به مراقبت داره. همین یک نکته کافی هست که ما زندگی و وقتمان رو بزاریم برای رشد دادن و تربیت بچه. هر چه هم به ما سخت بگذره و هر چه هم او با ما بداخلاقی کنه باز هم ما از کمک به او برای بزرگ شدن دست نمی‌کشیم. کما اینکه هستند عدة کمی که بچه‌ها را بدلیل عدم توانایی در بزرگ کردنشان رها می‌کنند. چون عدة این افراد کم هست من روی صحبتم با اونها نیست.
و اما وقتی مدتی از تولد کودک می‌گذره والدین به او عادت می‌کنند، او ابزاری برای سرگرمی اونها میشه، چون می‌بینند که او به کمکشان نیاز داره بیشتر احساس مسئولیت می‌کنند، اون رو پاره‌ای از وجودشون میدونن، احساس میکنن او یک اتصال‌دهنده‌ای هست بین پدر و مادر. بنابراین بیشتر سعی می‌کنند که براش وقت بزارن. با ادامة این‌گونه تلاشها والدین به جایی میرسن که عملاً جدایی از این کودک برای اونها امکان‌پذیر نیست. ادامة این روند بیشتر باعث علاقه میشه و تا جایی میرسه که حتی اگه والدین از فرزند بدی ببینن و یا فرزند مشکلاتی را برای اونها بوجود بیاره باز هم به او علاقه دارن و میخوان که در همة زمینها به او کمک کنند.
چرا؟ این سئوال همون چیزی هست که ما این متن رو بخاطرش شروع کردیم. به نظر من در این مسئله رازی نهفته هست که هر کسی که در موقعیتش قرار بگیره فقط خودش میدونه دلیل این چرا رو. این ارتباط داره با همون عشق ولی با یک وجهه و شمایل دیگه. در خصوص راز عشق هم در مطالب آینده سعی می‌کنم که مطلبی رو بیارم. بنابراین شاید نیازی نباشه که در اینجا زیاد اون رو حلاجی کنم. ولی عشقی که در وجود پدر و مادر نسبت به فرزندشان و همینطور فرزند نسبت به والدین هست همان چیزیه که بواسطة اون نسل انسان تاکنون ادامه داشته. مطمئناً اگه این عشق نبود هیچ بشری علاقمند نبود که این همه مشکلات رو برای ساختن، بدنیا آوردن و بزرگ کردن بچه‌ها به جون خودش بخره.

۱ نظر:

عمار گفت...

سلام
با قلمی روان و ساده به نظرم این راز رو بیان کردی. :)