آیا تا حالا به چشمهای یک کودک نگاه کردین؟ کودکی که مثلا زیر ۳ یا ۴ سال باشه؟ وای، آدم رو دیوانه میکنه. واقعا وقتی من نگاه میکنم تنم میلرزه. آنقدر معصومیت در چشمهای این کودکان موج میزنه که آدم پیش خودش واقعا شرمنده میشه. شرمندگی وقتی بیشتر میشه که بتونی چشمهای خودت رو توی آینه با دقت ببینی و اون رو با چشمهای کودکی که دیدی مقایسه کنی.
میدونین چرا وقتی کسی دروغ میگه و یا تمارض میکنه میگن چشمهات اینو نمیگه و تو داری یک چیزی رو پنهون میکنی و یا وانمود به این کار میکنی در حالی که واقعیت چیز دیگهای هست؟ به این دلیل که ماهیچههای چشمها با توجه به احساسات درونی شخص تحریک میشن و به چشم حالتی میدن که بیانگر احساس واقعی فرد هست.
حالا چرا در چشمهای کودکان معصومیت هست ولی در چشمهای ما نه؟!! دلیلش خیلی ساده هست. کودکان همان چیزی را وانمود میکنند که واقعا در وجودشون هست. در واقع اونها تمارض نمیکنند بلکه خود واقعی خودشون رو نشون میدن. کودک وقتی گریه میکنه از ته دلش گریه میکنه. وقتی شاد هست از ته دلش شاد هست. وقتی چیزی را میبخشه واقعا میخواد ببخشه. وقتی میترسه واقعا میترسه. و وقتی هم میخواد واقعا میخواد. همیشه هم در حد توانش میخواد وچیزی را برای آینده پسانداز نیمکنه. اگه دو چیز در دستش باشه و احساس کنه که یکی بهتر از دیگری هست بدون هیچ واهمهای چیز بدتر را میندازه پایین.
حالا چرا ما واقعا یاد نگیریم که مثل کودک باشیم. تا کی میخواهیم تمارض به شادی کنیم. تا کی میخواهیم به دروغ به کسی بگیم که براش ارزش قائل هستیم. تا کی میخواهیم از وجود دیگران و از منابع و اموال اونها استفاده کنیم در حالی که اصلا نیازی به اونها نداریم. تا کی میخواهیم فقط پسانداز کنیم در حالی که در زمان حال مدام بدبختی میکشیم. و اینکه تا کی میخواهیم اون چیزی را که هستیم نباشیم و الکی به حالتی وانمود کنیم که تنها دیگران را در مورد خودمون به اشتباه بندازیم. مطمئنا تکرار این رفتارهای ظاهری باعث این میشن که دیگه چشمهای ما اون معصومیتی که داشتند را هرگز به خودشون نگیرند و کار به جایی برسه که خودمون با دیدن چشمهامون وحشت کنیم!
۲ نظر:
سلام ایرج
خیلی خوشحالم که دوباره مینویسی. هر 3 مطلب اخیرت رو خوندم. نگفته بودی داری کتاب ترجمه میکنی. اومدی طرف ما یه نسخه ازش برام بیاری بسیار ممنون میشم حالا یا هدیه میکنی یا نقداً پرداخت میکنیم خدمتت. کار قشنگی کردی منم چنین قصدی دارم هم برای ترجمه و هم تالیف امیدوارم توی یکی دو سال آینده فرصتش برام فراهم بشه.
نوشته هات مثل همیشه با لطف و زیباست به نکات خوبی اشاره کرده بودی. بی اغراق بگم که چشمهای خود تو هنوز زیبایی دوران کودکی درونش موج میزنه. ما آدم بزرگ ها هم باید درست مثل بچه ها همدیگر رو راحت ببخشیم حتی اگر در چشمانمون اون تمارض هست. صادق بودن با مسائل و تداوم صفات دوران کودکی با ارزش و نیک هست و لازمه بهبود زندگی بزرگترها، اما طرف دیگر ماجرا هم اینه باور کن خیلی اوقات معصومیت درد ناکی توی چشمهای بزرگترها هست که در چشم کودکان نمیبینی. حتماً با همین اوصاف به چشم پدر یا مادر خودت نگاه کردی. به چشم نزدیکان و دوستان و همکاران. به اینکه چقدر دشوار گاهی سعی میکنند سنگینی بار درک مسائل خوب و بد زندگی رو، سرگشتگی ابهام در مسائل رو و بسیاری چیزهای دیگه رو جوری بپوشونند که هنوز هم برای دلهای ما مثل دوران کودکی شادمانی بیارند. باور کن که اطراف ما هر روزه پر از چشمهای چنین معصومی هست، اما تنها تفاوتش اینه که ما حاضر به بخشش بزرگترها در عیوبشون که گاهی هنوز هم ریشه در لجاجت و خود خواهی کودکانشون داره، نیستیم. مازاد بر زشتی خودخواهی و لجاجت بزرگترها، این عدم بخشش ما فرصت دیدن برق معصومانه چشمان اونها رو میگیره.
در مورد احساسا آدمی جالب نوشته بودی. برخی مطالبی هست در این مورد که فرصت کنم مینویسم. بخشی رو در غالب نوشته ای با عنوان " کمي درباره چيستي زندگي و آدمها(1)" در وبلاگ آدمها چهار سال پیش نوشته بودم.
در مورد مقایسه زندگی بچه ها و بزرگترها هم فرصت کردی شعر زندگی رو در وبلاگم ببین. البته من بخشی از این شعر رو اونجا نگذاشتم.
و در مورد بحث پذیرش یا انکار وجود خدا، در نوشته ای با عنوان : اعداد و مفاهیم حقیقی و موهومی: خدا در تفکرات مادی و معنوی، آینده محتمل تمدنها، دو سال پیش مطالبی رو نوشته بودم فرصت کردی ببینش.
ارسال یک نظر