درباره من

عکس من
مطالبی که من در این جا سعی دارم بیارم رو اصلا فلسفی تلقی نکنید، چرا که من اصلا فلسفه نمیدونم. قصد من از این مطالب رسیدن به یک نقطه ای هست که اگه شما هم همراه من حرکت کنید به اون میرسید. در واقع اینها زمینه ای هستند برای عنوان اون چیزی که در انتها به اون خواهم پرداخت. مطمئن باشید که قابل توجه خواهد بود!

۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۲, پنجشنبه

راز ان شاءالله

دوستی دارم که خیلی اهل مذهب نیست. در واقع اصلا اهل مذهب نیست. بقول خودش فقط مسلمون بدنیا اومده. البته از نظر اعتقادی ما با همدیگه خیلی فاصله داریم هر چند من زیاد به اعتقاداتش کاری ندارم. چون که وقتی با هم در تعامل هستیم نمیزارم که کار به بحثهای اعتقادی بکشه. جالب اینجاست که من هر وقت با ایشون صحبت میکنم مسیر صحبت طوری پیش میره که ایشون حداقل یک بار کلمه ان شاءالله رو از دهن من میشنود. اوایل کمی با تعجب به من نگاه میکرد که مثلا آدمی با سطح فکر و سواد من چرا اینطوری رفتار میکنه. یعنی از دید ایشون مثل آدمهای قدیمی و کسانیکه مثلا هنوز مدرنیته رو درک نکردن و فضای قرن 21 رو لمس نکردن. من یکی دو بار با ایشون در این زمینه ها صحبت کردم و چون دیدم که خیلی با اون چیزی که من معتقدم فاصله داره، من هم سعی کردم که دیگه حساس نباشم و در راه خودم باشم و ایشون هم راه خودش. البته الان دیگه به خلق و خوی من و رفتارهای من عادت کرده و اون هم سعی میکنه که وارد مرزهای اعتقادی من نشه و به اونها احترام بزاره.
چیزی که باعث شد تا من این موضوع رو پیش بکشم در واقع در راز ان شاءالله نهفته هست. من خیلی به این کلمه وابسته ام. خیلی هم بهش اعتقاد دارم. در واقع بهش یقین پیدا کردم. بارها کارها و اتفاقاتی در زندگی خودم و دیگرون در راه بود که با وجودیکه من احساس میکردم صد در صد به فلان نتیجه میرسه ولی در آخرین لحظات نتیجه دقیقا معکوس شد. همین مسئله باعث شد که من در گفتن اینکه این کار حتما اتفاق میافته با جدیت و یقین نگم. خیلی از رمز و رازهایی وجود داره که من نمیدونم. پس چطور میتونم با یقین در اتفاق افتادن یک مسئله ای بطور یقین و کاملا مطمئن صحبت کنم. حتی خیلی از مسائل پیش پا افتاده رو ما نمیدونیم. پشت پرده خیلی از چیزها رو نمیدونیم. نمیدونیم که اگه چیزی در این مسیر داره میره چرا میره. پس چطور میتونیم بگیم که من مطمئنم که این کار به اینجا و یا آنجا ختم میشه؟

اجازه بدین که یک مثالی بزنم:
یکی از بستگان ما رئیس پلیس راه یکی از شهرها توی ایران هست. گزارش دادن که تصادف خیلی شدیدی در یکی از مسیرها اتفاق افتاده و ایشون رفت سر صحنه. دید که ماشین طرف له شده و از طرف هم چیزی نمونده. با سرعت خیلی زیادی زده بود به جدول و محافظ وسط بزرگراه. بعدا خانواده اش گفتن که ما به ایشون زنگ زده بودیم که تو قرار بود پیتزا بخری و بیاری پس چی شد؟ ایشون هم جواب داد که من پیتزا خریدم و تا 3 دقیقه دیگه خونه هستم. ولی آیا ایشون تا 3 دقیقه دیگه خونه بود؟

یا مثال دیگه اینه که کسی قصد ازدواج داشت. همه مراحل خواستگاری و آزمایشات پزشکی و تحقیقات هم بخوبی پشت سر گذاشته شد. در روزی که قرار بود عقد انجام بشه اتفاقی افتاد که داماد احساس کرد این دوشیزه خانم مناسب حال و زندگی او نیست. همه چیز بهم خورد و این ازدواج سر نگرفت. جالب اینجاست که در شب قبلش و در آخرین مرحله از خواستگاری و صحبتهای نهایی در خصوص چگونگی پیشبرد کارها، خواهر داماد به برادرش (یعنی آقا داماد) میگه مبارک باشه و امیدوارم که به پای هم پیر بشین. ولی چون داماد هم در این خصوص (موضوع ان شاءالله) تجربه داشته به خواهرش میگه من هنوز مطمئن نیستم که این اتفاق خواهد افتاد و بنابراین این تبریکت برای من معنی نداره. نکته جالب تر اینکه در اون لحظه خود داماد هم حتی در مخیله اش نمیگنجید که قرار هست این ازدواج بهم بخوره. بنابراین ما چطور میتونیم بگیم که حتی یک لحظه آینده در زندگی ما چه اتفاقی خواهد افتاد که با اطمینان صد در صدی ادعا کنیم من مطمئن هستم که فلان چیز خواهد شد.

همه ما در خصوص بازی فوتبال این مسئله رو میدونیم که همیشه هم گفته میشه فوتبال نود دقیقه هست. یعنی حتی تا آخرین دقیقه هم نمیشه گفت که نتیجه چه خواهد شد. بارها شده که یک تیمی بازی باخته رو تنها در یکی دو دقیقه آخر بازی مثلا با زدن دو گل در یکی دو دقیقه برده. بنابراین چرا در زندگی روزمره از این واژه خیلی مهم «ان شاءالله» استفاده نکنیم که بیانگر این مسئله هست که ما نمیدونیم چه اتفاقی میافته و فقط امیدواریم که اینطور بشه. البته این برای کسانی خوبه که معتقد به خدایی هستن. اگر هم شما معتقد نیستین هم مهم نیست. میشه این رو از دید دیگه ای بهش نگاه کرد. مثلا بجای گفتن «ان شاءالله» اینطور خواهد شد میشه گفت که «امیدوارم» که اینطور بشه. 

هدف این نوشتار اینه که گفته بشه هیچ وقت نمیشه با اطمینان کامل از اتفاق افتادن مسئله ای مطمئن بود و باید تنها اون رو با احتمال دنبال کرد. شاید میزان این احتمال بسته به تجربه ما و دانسته های ما از شرایطی باشه که این اتفاق قرار هست بیفته. ولی چیزی که من بهش رسیدم اینه که همیشه، حتی برای یک درصد هم که شده، برای انجام نشدن کاری احتمال قرار بدیم. حداقل مزیتش اینه که ما به نشدنش هم فکر کرده بودیم و اگه نشد سرخورده نمیشیم.

۱۳۹۲ فروردین ۲۸, چهارشنبه

راز نماز از نگاهی دیگر

نماز واقعا چیزی هست انسان ساز. در مطلب قبلی سعی کردم که نظرم رو در خصوص نماز بگم و اینکه نباید نماز رو فقط در قالب ظاهر اون دید. در اینجا سعی دارم بیشتر به اهمیت نماز اشاره کنم. 
ما اغلب فکر میکنیم که نماز چیزی هست که ما باید در مقابل معبود ادا کنیم و با این کار به اون بفهمونیم که بنده اوئیم. در حالی که مطمئنا معبود به نیایش ما احتیاجی نداره. ما او رو ستایش کنیم که او به کجا برسه. از این همه ستایش موجودات چه چیزی بر خدایی اون اضافه خواهد شد. بی نهایتی که حتی یک بی نهایت دیگه هم به اون اضافه بشه هیچ فرقی نداره چون باز هم بینهایت هست. بنابراین این اندک توجه ما به اون چه دردی رو از اون دوا میکنه. به نظر من خدا نماز رو برای این نیافریده تا او را بعنوان معبود ستایش کنیم. بلکه برای این آفریده تا ما خودمون رو به بزرگی برسونیم. اون خواسته با این کارش ما رو به جایگاه خودمون برسونه. خواسته به ما بگه که تو خیلی بزرگی ولی خودت نمیدونی. میدونی چطور؟ اینطور که ما با نماز خوندن به خودمون بگیم که چقدر کوچیکیم. بگیم هنوز خیلی با بزرگ شدن فاصله داریم. بگیم که انسانی که با یک ویروس میتونه از بین بره ارزش تکبر نداره. به اینکه با یک زلزله و یا آتش سوزی و یا یک تصادف میتونه همه دارایی اون از بین بره نباید فخر فروشی کنه. انسانی که با یک تصمیم مدیر بالادستی میتونهه براحتی از مقامش خلع بشه نباید احساس کنه که جایگاه رفیعی داره. و خیلی از این مثالها. بنابراین نماز نیومده برای اینکه به بنده بگه تو خدایی داری. بلکه اومده به بنده بگه تو لایق کارهای بزرگی هستی. تو خیلی بزرگتر از اونی هستی که خودت رو درگیر کارهای پست و کثیف دنیوی بکنی. حتی اگه آخرتی هم وجود نداشته باشه در شان توی انسان نیست که اینقدر ذلیل و خوار باشی و خودت رو به چیزی ببندی که هیچ گونه تضمینی برای وجودش در یک لحظه بعد نیست.
ولی اینها که همه خوار و ذلیل کردن انسان هست پس چطور نماز داره به انسان میگه تو بزرگی. انسان که داره بر خاک کرنش میکنه. انسان که پیشانی بر خاک میمالونه چطور میتونه احساس بزرگی کنه؟ ولی دوستان این همون راز نماز هست. نماز هست که بهت میگه تنها از دست بزرگی مثل تو برمیاد که در عین بزرگی اینقدر متواضع باشی. نماز هست که به تو میگه با وجودی که میتونی به خدا برسی باز هم خودت رو کوچیک میدونی. خودت رو از کبر و غرور مبرا میکنی. این همون چیزی هست که انسان رو بزرگ میکنه. انسان با تواضع نه تنها کوچیک نمیشه بلکه آنچنان بزرگ میشه که با هیچ پول و ثروت و شغلی هم نمیتونه به اون جایگاه برسه. دوستان اگه نماز خون هستین یا نیستین. اگه دین دارین یا ندارین. اگه مردم دوست هستین یا نیستین. بدونین که انسان خیلی کوچیکه ولی اونقدر بزرگه که میتونه همه چی باشه. انسان خیلی ضعیفه ولی اونقدر قوی هست که میتونه هر کاری رو که اراده کنه انجامش بده. فقط انسان باشید و از انسان بودن خودتون لذت ببرین. انسان باشین و از انسان بودن خودتون شرمنده نباشین. انسان باشین و با انسان بودن خودتون به دیگرون بفهمونین که انسان باید بود. دین اومده همین رو به ما بگه. چه دین دار باشین و چه نباشین ولی اگه انسان باشین بدونید که دیندارترین دیندارها خواهی بود.

۱۳۹۲ فروردین ۲۷, سه‌شنبه

راز نماز

نماز یکی از ارکان دین هست. در قرآن و توسط پیامبر و امامان و حتی متولیان دینی خیلی بر اهمیت نماز تاکید شده. من خودم به شخصه به نماز خیلی احترام میزارم. نماز خودندن رو دوست دارم. هر چند شاید اونطوری که باید نماز رو ادا نمیکنم، ولی هیچ وقت سعی نمیکنم و نکردم که نمازم رو فراموش کنم. مطمئنا در نماز و نماز خوندن رازی هست که ما خیلی هاش رو نمیدونیم. ولی من سعی کردم برای خودم تا حدودی این رازها رو بفهمم. قبل از بیان اون چیزی که من از نماز خوندن فهمیدم اجازه بدین تا چند نکته رو بهش دقت کنیم.
خیلی ها در بیان صحیح کلمات نماز تاکید دارن. این تاکید زیادی باعث شده که ما فقط به اهمیت ظاهری نماز توجه کنیم. یادم میاد که وقتی دبیرستان بودیم معلم جغرافی ما که خودش هم سپاهی بود یک روز عصبانی شده بود و چیزی گفته بود به این مضمون  که  «خیلی ها اینو شنیدن که باید موقع نماز پاها رو کمی از هم باز کرد. ولی اینها برای اینکه ادعا کنن کارشون درسته پاهاشون رو اونقدر باز میکنن که حتی نمیتونن خوب بایستن». خیلی جاها هم شنیدیم که طرف خیلی سعی میکنه تا «ولاالضالین» رو  خوب تلفظ کنه و آخرش رو هم خوب بکشه که اگه این کار رو نکنه انگار نمازش درست نیست. یا در ادای حرف «ع» سعی میکنن که اونقدر غلیظ تلفظش کنن که انگار اگه خوب نگن نمازشون درست نیست. و خیلی موارد دیگه که خیلی ها فقط ظاهرش رو یاد گرفتن بدون اینکه بدونن چرا نماز خونده میشه و برای چی.
مطمئنا درست تلفظ کردن نماز خیلی خوبه و باید هم انجام بشه. سر وقت خوندن نماز هم خیلی خوبه. ولی آیا اگه من این رو رعایت کنم و در عوضش برم پشت سر کسی غیبت کنم و یا اینکه دروغ بگم و یا اینکه حق کسی رو ضایع کنم در مسیر درستی رفتم. مشکل ما اینه که متاسفانه ما ظاهر خیلی چیزها رو میبینیم و در فهم دلیل اون عاجزیم. برای ما رفتن در نماز جماعت و ایستادن در جلوی صف از اهمیت خیلی بالایی برخوردار هست ولی در کمک به یک بدبخت خودمون رو به راحتی کنار میکشیم. یادم میاد که در زمان جنگ یکی از مسئولین پایگاه بسیج محله ما همه رو تشویق میکرد که برن جبهه. حتی یه روز به مادرم برگشت گفت که تو چهارتا پسر داری و اگه یکی شهید بشه چی میشه مگه. ولی خود این فرد حتی یک بار هم نرفت جبهه. یک بار خواست بره که زنش اونقدر داد و هوار کرد که نرفته برگشت. اینهاست که ما رو فقط در ظاهر خیلی از چیزهایی که از طرف دین گفته شده متوقف میکنه و نمیزاره پا رو جلوتر بزاریم و بیشتر بفهمیم. اینهاست که باعث میشه ریا و ظاهر پرستی در دین زیاد بشه. اینهاست دلیل اینکه وقتی بخواهیم کسی رو بزور دیندارش کنیم نه تنها اون دیندار نمیشه بلکه از دین زده میشه. اگه هم سست عنصر باشه تظاهر به دینداری میکنه تا بتونه از مزایای اون بهره مند بشه. اینهاست که باعث میشه بدون اینکه اعتقادی به بسیجی و بسیج داشته باشیم تنها بخاطر استفاده از سهمیه بسیج در آزمونهای ورودی دانشگاهها بریم و در بسیج محله مون ثبت نام کنیم. اینهاست که روز عاشورا رو فرصت خوبی برای چشم چرانی و هوس رانی میدونیم. به نظرم چیزی که الان در مملکت ما داره اتفاق میافته اینه که روز عاشورا رکورد روز والنتاین رو از نظر دل دادگی و شیفتگی بین دختر و پسر شکسته. اینها همه درد هست که متاسفانه متولیان ما بجای اینکه بیان و اساس دین رو برای دیگرون تفهیم کنن سعی دارن با روشهای عامیانه مردم رو مجبور کنن که دین رو بپذیرن.
و اما راز نماز چیز دیگه ای هست. نماز اومده تا به ما بفهمونه که مسیر واقعی چیه. ولی ما دقیقا برداشتی متضاد از اونی داریم که نماز خوندن برای اون منظور اومده. ما نماز خوندن رو تنها در صحیح تلفظ کردن خلاصه کردیم. در این میدونیم که باید حتما قبلش وضو گرفت. به این خودمون رو مجاب میکنیم که حتما رو به قبله بایستیم. به این پایبندیم که وقتی نماز میخونیم چیزی مثل عکس و یا آینه جلوی ما نباشه که والا نمازمون صحیح نیست. که اگه مهر استفاده نکنیم نمازمون باطل هست. که اگه در موقع گفتن تکبیره الاحرام دستهامون خوب به زیر گوشمون نیاد نمازمون درست نیست. چیزی که ما فراموش کردیم اینه که نماز اومده تا ما رو آدم کنه. نماز اومده تا به ما بگه کی هستیم و برای چی هستیم. نماز اومده به ما بگه که اگه توی خیابون هم وقتی داری راه میری و نماز بخونی درسته. اگه توی ماشین نشستی و احساس کردی که وقت نماز هست و تو حس نماز خوندن رو داری و نماز بخونی برترین نماز رو خوندی. عزیز من درسته که برای نماز شرایط و آدابی هست. من نه تنها منکرشون نیستم بلکه معتقدم که باید اونها رو رعایت کرد. ولی آیا باید اصل نماز رو فدای این چیزها کرد؟ آیا باید اصل نماز رو فقط در قالبش دید؟ اجازه بدین که این موضوع رو بیشتر در یک مطلب دیگه عنوان کنم. تنها چیزی که از خدا میخوام اینه که عاقبت ما بخیر باشه.

۱۳۹۲ فروردین ۲۲, پنجشنبه

راز ثواب

علت شروع این بحث اینه که در بعضی از بحثها که در این وبلاگ آوردم جاهایی از ثواب داشتن بعضی از چیزها نوشتم بدون اینکه وارد جزئیات خود کلمه ثواب بشم. اما در اینجا میخوام از خود ثواب بگم که اصلا چی هست و چه رازی درش نهفته که تونسته بخودی خود خیلی از چیزها رو تحت شعاع قرار بده.
بر طبق تعریفی که در لغت نامه دهخدا آمده ثواب عبارتست از «هر عملی که از بندگان ایزدتعالی سر زند که در ازاء آن بنده استحقاق بخشایش و آمرزش الهی را دریابد... آنرا ثواب نامند». یعنی کارهایی مثل مسواک زدن، تمام دونه های انار رو خوردن، شب قبل از خواب و صبح بعد از بیداری آب نوشیدن، بعد از غذای چرب آب نخوردن و خیلی چیزهای دیگه. اصلا این کارها چی هستن و چقدر مهم هستن که اگه انجامشون بدیم ثواب داره و مستوجب دریافت پاداش خواهیم بود. 
اجازه بدین که خیلی مستقیم و بی پرده برم سراغ این مبحث. من بخودی خود با کلمه ثواب و اصلا با خود ثواب مشکلی ندارم. مسئله سر نوع استفاده و جای استفاده از اون هست. اینکه برای چه چیزهایی و چه کسانی استفاده کنیم مهم هست. مثالی میزنم. مثلا من به بچه ام میگم که اگه مسواک بزنی من فلان جایزه رو بهت میدم. اگه گریه نکنی من این رو بهت میدم. اگه حرف منو گوش کنی من این کار رو برات میکنم. اگه و اگه و در مقابلش هم این رو و آن رو بهت میدم. اگه من این روش رو ادامه بدم این بچه فقط یاد میگیره که اگه چنین جایزه ای باشه انجام این کار ارزش داره. اگه جایزه ای نباشه نباید این کار رو کرد. یا اینکه من این کار رو میکنم به شرطی که چنین جایزه ای باشه. این یعنی اینکه این بچه اصلا اصل ماجرا رو نفهمیده و یا نمیتونه بفهمه و تنها جایزه رو میبینه. حالا اگه این بچه بزرگتر بشه و بفهمه که مثلا مسواک زدن خودش بتنهایی خیلی مفید هست و نیازی نیست که کسی بهش بگه و یا تشویقش کنه آیا باز هم برای جایزه مسواک میزنه؟ نه! او الان چون میدونه که این کار مفید هست و این راه خوبه و این چیز رو باید انجام داد انجام میده. اگه هم هنوز نفهمیده باشه که این کار خوبه ولی باز از نظر فکری رشد کرده باشه باز نمیاد برای مثلا یک شکلات مسواک بزنه. چون این چیزها دیگه برای او ارزشی ندارن. اون دنبال چیزهای بزرگتر و واقعی تر میگرده نه چیزهای بچه گانه.
مسئله ثواب هم دقیقا همین هست. از قدیم و وقتی مردم نمیتونستن خیلی از واقعیات رو درک کنن سعی بر این بود که آنها را تشویق به انجام کاری کنن. در مقابلش چون دین یک موضوعی بود که نمیشد وارد جزئیاتش شد و نمیشد هم آن را نقد کرد و میبایستی همونطوری که متولیانش میگفتن مورد استفاده قرار میگرفت، میتوانست ابزار مفیدی باشه برای اعمال فشار به مردم از راه تشویق و یا تنبیه برای انجام یک سری کارها. یک سری کارهای شخصی هست که اسلام خیلی هم وارد جزئیاتش شد و متولیان هم سعی کردن با وارد کردن ثواب مردم را تشویق به انجام کاری و نهی از انجام کارهای دیگه بکنن. این چیزها هم الان شدن بعنوان منابع ما برای خیلی از موارد فرعی دینی. یعنی اگه این کار را بکنی ثواب میگیری و اگه نکنی نه. منتها چیزی که متولیان امروزی ما یادشون رفته بهش توجه کنن اینه که مردم آگاه شدن، بزرگ شدن، خیلی از مسائل رو میفهمن. بنابراین نباید از ابزاری استفاده کرد که برای یک فرد نادان استفاده میشد. اگه اینطور باشه یک فردی که دغدغه انسانیت داره بهش برمیخوره و اگه کمی هم سست باشه خیلی راحت از دین برمیگرده. بنابراین باید خیلی مواظب بود که چگونه داریم با مردم صحبت میکنیم. باید خیلی مواظب بود که چطور میخواهیم رو سر زنان روسری رو نگه داریم که باعث نشه همین روسری برای این خانم عقده بشه. باید مواظب این باشیم که این خانم بخاطر اون جایزه این روسری را رو سرش نکنه و بلکه بهش ایمان داشته باشه.
الان یک فرد امروزی میدونه که اگه مسواک نزنه دندونهاش خراب میشه. حالا شما بیا به چنین فرد آگاهی بگو که اگه موقع وضو مسواک بزنی ثواب داره. یعنی اگه این فرد شب قبل از خواب، صبح بعد از بیدار شدن و ظهر بعد از ناهار مسواک بزنه و چنانچه همزمان با وضو نشه ثواب نداره؟ یا اگه ایشون اصلا نماز نخونه که بخواد وضو بگیره چطور؟ آیا ثواب مسواک زدن رو از دست میده؟ من فکر میکنم که به اون اندازه ای که الان ما نیاز داریم که علمای ما خودشون اساس دین رو بفهمن و بدونن که چطور میشه دین رو ترویج کرد و در واقع بروز باشن، به اون اندازه نیاز نداریم که نگران دینداری مردم باشیم. خیلی از جوامع الان به درک خیلی بالایی از مسائل رسیدن که در دین هم قرار داره. حالا اگه ما این مسائل روشن رو از طریقی که 1000 سال پیش به مردم گفته میشه بگیم نه تنها باعث رشد نمیشیم بلکه کسی که خودش به این درک از طریق دانش رسیده طور دیگه ای به ما نگاه میکنه و توی دلش به عقب ماندگی ما میخنده که الان همه فهمیدن این کار مفید هست تو هنوز داری منو گول میزنی تا این رو قبول کنم.!! بنابراین باید خیلی مواظب بود که «مردم رو آگاه کرد که دیندار باشن نه اینکه دیندارشون کرد تا آگاه بشن».

۱۳۹۲ فروردین ۱۸, یکشنبه

راز ثواب داشتن مسواک زدن هنگام وضو

همه میدونیم که مسواک زدن خیلی مهم هست. با یک بررسی خیلی ساده از آدمهای 100 سال پیش که اهل مسواک زدن نبودن با آدمهایی که الان زندگی میکنن و میدونن مسواک زدن برای سلامت دهان و دندان خیلی مفید هست به این نکته پی میبریم که مسواک زدن مهمترین عامل برای سالم نگه داشتن دندونها هست. البته اگه آدم 100 سال پیش رو نمیتونید پیدا کنید مهم نیست. فقط کافی هست که برین توی چند تا روستا توی مملکت خودمون و افراد بالای 40 سال رو بررسی کنید و ببینید که اکثر اونها اکثر دندونهای خودشون رو از دست دادن. حالا این رو مقایسه کنید با یک فرد شهری که خیلی به بهداشت دهان و دندان خود اهمیت میده. میبینید که اکثر آدمهای بالای 50 سال تقریبا همه دندونهاشون سر جاشون هست. البته شاید یکی دوتا از اونها کمی تعمییر شده باشن ولی تقریبا (با تقریب نسبتا خوب) همه سالم هستن.
حالا سئوال اینجاست که چرا مسواک زدن ثواب داره. اصلا ثواب چی هست؟ چرا ما همیشه در کارهامون از این کلمه برای انجام کارهای خوب استفاده میکنیم. این دقیقا یکی از کلمات کلیدی هست برای اینکه به دیگرانی که نمیفهمن گفته بشه این کار خوب رو باید انجام داد. اگه شما برای ترغیب یک نفری که دین نداره به یک کار خوب بگید که ثواب داره مطمئنا یه جور دیگه ای به شما نگاه میکنه. به این شکل که یعنی چی که ثواب داره. حالا شما بیا و بهش هی بگو که ثواب داره یعنی اینکه کار خوبی هست. اون طرف هم حتما به شما میگه میدونم که کار خوبی هست و به همین خاطر انجامش میدم ولی نمیفهمم که ثواب داره یعنی چه. منتها در دین ما سعی شده که همواره با آدمها طوری برخورد کنن که طرف نمیفهمه و باید از این طریق بهش حالی کرد که این کار خوبه. یک فرد عامی ثواب رو میفهمه ولی دلیل انجام این کار رو شاید نفهمه. ولی بر عکس یک فرد دانا دلیل انجام این کار خوب رو میفهمه ولی هیچ حسی از مفهوم ثواب نداره.
مسواک زدن هم از این جور چیزها هست. برای اینکه افراد رو ترغیب کنیم به انجام این کار بهشون میگیم که ثواب داره. ولی سعی نمیکنیم که به اون بفهمونیم که این کار مفید هست و باعث میشه طول عمر دندونها به نسبت خیلی زیادی بالاتر بره. حتی جریان ثواب داشتن مسواک زدن اونقدر مهم شده که میگن هر وقت وضو میگیرید ثواب داره که مسواک هم بزنید. حالا دو نکته جالب هست. یکی تعداد زمانهایی که ما (مسلمونهای شیعه) وضو میگیریم هست (تقریبا 3 بار در روز و اون هم در صبح و ظهر و شب) و دیگری اینکه آیا قبل از وضو مسواک بزنیم ثواب داره یا بعد از اون. چرا اصلا ثواب این مسواک زدن با وضو گرفتن عجین شده؟
دلیل این مسئله کاملا پیداست. به تعداد دفعات وضو گرفتن و همچنین زمانهای وضو گرفتن وقتی نگاه کنیم میبینیم که زمانهای پیشنهادی برای مسواک زدن دقیقا مواقعی هستن که با معلومات فعلی ما مواقع مناسب برای مسواک زدن هستن. این یعنی اینکه اگه موقع وضو گرفتن مسواک هم بزنیم ثواب داره. و دوباره رسیدیم به بحث شیرین ثواب که نیاز هست یک بار بطور مفصل در این زمینه بنویسم.

راز بهشتی بودن دانة انار

احتمالا شنیدین که میگن انار میوه بهشتی هست و دونه های انار رو نباید دور ریخت. هیچ وقت فکر کردین که چرا فقط انار میوه بهشتی هست و یا اینکه روی این میوه بیشتر تاکید میشه؟ آیا این جمله معروف قدیمی ها رو شنیدین که «اگه موقع غذا حرف بزنید شیطون غذاتون رو میخوره». یا اینکه «وقتی کسی غش میکنه از دورش کنار برید چون دور آدمی که غش میکنه جن جمع میشه». حالا اگه منظور من رو از آوردن این دو مثال فهمیدین و میدونید که این حرفها دقیقا رفتار آدمهایی که میفهمن هست با آدمهایی که نمیفهمن به این نتیجه میرسیم که آدمها در قدیم معمولا طوری مسائل رو اعلام میکردن که انگار همواره با بچه طرف هستن. یعنی اینکه طرف نمیفهمه و ما باید اینطوری براش عنوان کنیم تا هم زیاد به خودمون برای فهموندش به طرف فشار نیاریم و هم اینکه طرف به حرف ما گوش کنه.
حالا جریان انار هم همینه. وقتی ما انار میخوریم حتما دونه های اون هم از دستمون میافته توی بشقاب. خیلی وقتها هم این دونه ها لای پوست انار که داخل بشقاب هست قایم میشن. باز خیلی وقتها هم آدم حوصله نمیکنه این دونه ها رو از لای این آشغالها جمع کنه. بنابراین برای اینکه این دونه ها حروم نشن باید مکانیزمی وجود داشته باشه که ما رو مجبور کنه که حتما تا آخرین دونه انار رو بخوریم. و این مکانیزم هم مثل همه راه حل ها از طریق دین قابل دستیابی هست! راهی که خیلی وقت تا حالا برای تربیت انسانها و همینطور برای اینکه اونها رو به سمت و سوی خاصی هدایت کنن استفاده میشده. ولی باید دید که آیا همچنان هم چنین روشی میتونه موفق باشه یا نه.

۱۳۸۹ اسفند ۱۸, چهارشنبه

نظری از یک دوست درباره راز دینداری

دوست عزیزم عنایت‌الله خجسته نظری درباره مطلبی که در خصوص راز دینداری نوشته بودم با ایمیل برایم ارسال کردند که حیفم آمد عینا آنرا در اینجا نقل نکنم. مطلب زیر بدون هیچگونه دخل و تصرف در مطلب ایشان آورده می‌شود:  
 
البته بنظر من میشه چند نکته رو هم در مورد دینداری، به مطلبی که فرمودید افزود.  فکر کنم جنبه‌ای که اشاره فرموده بودید، ایجاد ترس، شرم، و احتراز بخاطر باور به عقوبت کارهاست.
 شاید به یه شکل دیگه بشه دین رو به چند بخش تقسیم کرد: ۱) جهان‌بینی‌ ۲) اخلاق ۳) معنویت ۴) برنامهٔ زندگی و قوانین که بعضا ازش به شریعت تعبیر میکنند.
بنظر من مهم‌ترین بخشی که افرادی که دین ندارند از دست میدند، بخش معنویت است که همونطوریکه خودتونم اشاره فرمودید نداشتنش  میتونه منتهی‌ به پوچی هم بشه. البته در بخش جهان‌بینی‌ هم باور به جهان پس از مرگ میتونه هم نوید‌بخش و امید آفرین باشه و هم ترساننده و به فرمودهٔ شما، ترمز از خطا و همینقدر که انسان بتونه باور به تداوم حیاتش داشته باشه، بیشتر امید‌بخش و مانع پوچ گرایی هست. بعلاوه، باور نداشتن به دین ممکنه ضمانت اجرایی اخلاقیات و همینطور مبنای تعریفش رو برای فرد متزلزل کنه.
اما در مقابل، منتقدین هم نظراتی میگن. یک دوست آلمانی داشتم، مثل فرشته پاک و خوب بود نه مشروب میخورد، نه دوست دختر داشت، به همه هم کمک میکرد...) گفت هیچ دینی نداره. بهش (در قالب شوخی) گفتم، تو مسلمون شو. گفت ریشه بسیاری از اختلافات و جنگ‌های بشری دین بوده. البته تا حد زیادی حق داره. الان مگه شیعه و سنّی، مسیحی‌ و مسلمون، چقدر تفاوت نظر دارند؟ (بنظر من خیلی‌ خیلی‌ کم) ولی‌ در طول تاریخ، ریشه جنگ‌ها و برادر کشی‌ها وجود برچسب‌هایی‌ مثل مسلمون، مسیحی‌، شیعه، سنّی و.. بوده.
بعضیها به جهان‌بینی‌ دینی ایراد میگیرند و بر‌اساس علوم طبیعی امروز، آنرا مشکل دار یا متناقض میدونند. مثلا خدا در کتابهای مقدس میگه آسمان و زمین رو در ۶ روز آفرید. البته این اشکالات در انجیل بیشتر (از نظر ایشون) هست. البته من معتقدم، اینها از دایره علم ناقص بشری خارج است و قطعا نگاه خیلی مادی به دنیا و اعتماد بیش از اندازه به دانش ناقص بشری، به این امر دامن میزنه. هرچند باید پذیرفت که پیشرفتهای بزرگ صنعتی و علمی‌ دنیا پس از زمانی‌ شکل گرفت که نگاه‌ها خیلی‌ نزیک‌تر و مادی‌تر به دنیا شد. البته شاید واکنش به سیستم قرون وسطایی و دین سیاسی سو‌ٔ‌ استفاده‌گر آن زمان هم مؤثر بوده که چنین دین‌گریزی‌ای در اروپا شکل بگیره.
در مورد شریعت هم که بعضیها این انتقاد رو که بنظر من تا حدودی هم درسته وارد میکنند که نمیشه قوانینی رو در تمام زمان ثابت داشت. بعلاوه، اجرای خیلی‌ از این قوانین، مستلزم مقدمات بسیاریست که احراز‌اشون اصلا ساده نیست. مثلا بحث قصاص: قران میگه نفسی‌ رو که خداوند محترم داشته نکشید مگر به حق. پس کسی‌ میتونه قصاص رو اجرا کنه که یک دستگاه قضایی‌ کاملا عادل داشته باشه که بنظر بعضی‌ علما، فقط در زمان امام معصوم قابل اجراست (کلا حدود). ضمنا، این حدود و عدالت قضایی‌ زمانی‌ معنا داره که عدالت اجتماعی هم باشه و زمینه‌های جرم از بین رفته باشه. البته بنظر من پذیرش شرایط زمان و مکان و محور قرار‌دادن عقل در فهم دین که اعتقاد شیعه است، میتونه این مشکلات رو حل کنه یا کم کنه.
یک اشکالی هم که به امر دین افرادی وارد میکنند، اینه که قرائت‌های بسیار متفاوتی ازش میشه کرد و حالا چرا باید ما خودمونو مجبور کنیم که در چارچوبهایی قرار بدیم که هر کسی‌ اون رو به شکل مورد نظر خودش تعبیر میتونه بکنه. پس شاید اگر دین و دینداری شخصی‌ بشه بهتره، از طرفی‌ هم بسیاری از قوانین دینی (شریعت)، جنبه اجتماعی دارند. به هر حال، بنظر من خارج از حوزه شخصی‌، قوانین اجتماعی نباید بر مبنای دین شکل بگیرند چون هم قرائت‌ها و باورها در مورد خود دین متفاوت و متضاده و هم از نظر مثلا خود دین اسلام در دین هیچ اکراه و اجباری نیست پس حتا خود اینکه کسی‌ بر مبنای دین خاصی‌ رفتار کنه و چه باورهایی داشته باشه هم اختیاریه. به هر حال، موضوع بنظر من خیلی‌ پیچیده‌تر و پارادوکسیک تر از اونیه که بنظر میاد. البته در جامعه روح قوانین قطعا تحت اثر دین مردم اون میتونه باشه. باز نهایتا بنده فرمایش شما رو تایید می‌کنم که اصل انسان بودن هست و دین وسیله‌ای برای اون، پس محک دینداری درست ما که با روح و هدف اصلی‌ دین در انطباق باشه، همون انسانیت و عقلانیته به شرطی که ناقص بودن عقل و دانش بشری رو هم به رسمیت بشناسیم.

۱۳۸۹ اسفند ۱۷, سه‌شنبه

راز دینداری

در بحث قبلی این نکته مورد اشاره قرار گرفت که دین داشتن و دین نداشتن مهم نیست، بلکه آنچه که مهم هست اینه که شخص در مسیر درست انسانیت پیش بره. اگه ما، همونطوری که دین برایمون مشخص کرده در مسیر درست زندگی کردن و یا همون مسیر صحیح انسانیت پیش بریم، بنابراین راه کمال رو هم خواهیم پیمود. چه بسا انسانهای بی‌دینی بودند که به دلیل انسان درست بودن نام آنها در ادوار تاریخ به نیکی یاد می‌شه. اما در این بحث نکته‌ای نهفته هست. هرچند دین داشتن و یا نداشتن مهم نیست و مهم آدم درست بودن هست. ولی در این دو تفاوتی نهفته هست که در واقع همون راز دینداری محسوب میشه. اجازه بدید که برای روشن شدن مطلب مثالی بزنم.

آیا تا بحال شده که در حال انجام کاری باشید و مراقب باشید که کسی شما رو نبینه؟ مطمئنا اینطور شده. به نظرم برای هر کسی در زندگی پیش آمده که کاری را در خفا انجام داده باشه و دوست نداشته باشه که کسی از انجامش مطلع شده باشه. حالا آیا شده که شما کار خلافی رو خواسته باشید انجام بدید و دلتون نخواد که کسی شما رو ببینه؟ احتمال میدم که تقریبا همه با این مسئله مواجه شده باشند! حالا فرض کنیم که شما این کار خلاف رو در جایی در حال انجام هستید که دوربین مخفی داره. دو حالت وجود داره. یا شما میدونین که دوربین هست و یا نمی‌دونین.
۱- اگه نمیدونین که دوربین هست و در حال انجام اون کار هستید، این یعنی اینکه شما در اراده‌تان در خصوص انسان خوب بودن خللی وجود داره و در اینجا بدلیل اینکه به نتیجه این کار خلاف محتاج هستین باید انجامش بدین. بنابراین از راه صحیح انسانیت دور شدین. ولی چون فرد با اخلاقی هستین ممکن هس که بعدا از انجام این کار پشیمون بشین.
۲- میدونین که اینجا دوربین هست ولی باز هم انجام میدین. این یعنی اینکه شما به هیچ چیز معتقد نیستید و اینکه حتی دیگران هم بفهمند که شما این کار رو کردین اهمیتی قائل نیستین. این همون حالتی هست که در پاره‌ای از موارد به اون کور شدن وجدان هم گفته میشه. در بحث فعلی من با این افراد کاری ندارم.
۳- میدونین که چون اینجا دوربین هست پس نباید این کار خلاف رو انجام بدین. این یعنی اینکه شما در حال لغزش بودین ولی از ترس آبروتون و یا اینکه از ترس مجازات شدن از انجام این کار صرفنظر می‌کنین. چه بسا اینکه بعدا از این دوربین تشکر می‌کنید که اگه نبود شما از مسیرتون خارج می‌شدین که بعدها براتون موجب شرمساری و پشیمونی میشد.

حالا به نظر شما کدوم حالت بهتره؟ اینکه همیشه مکانیزمی وجود داشته باشه که شما رو از لغزشها باز بداره و همواره شما رو در مسیر درست پیش ببره. یا اینکه هر وقت خواستین کار بدی انجام بدین آزاد از قید و بندها باشین و حتی اگه هم موقعی مجازات هم شدین مهم نیست. این همون راز دینداری هست. دین همواره بعنوان چشمی عمل می‌کنه که ما رو در همه کارها زیر نظر داره. بعنوان مکانیزمی و یا سوپاپ اطمینانی عمل می‌کنه که اگه زمانی بخواهیم دچار لغزش بشیم ما را از این خطا مطلع کنه. اگه واقعا فرد دینداری باشیم هیچگاه در سراشیبی لغزش قرار نمی‌گیریم و همواره سعی می‌کنیم که در مسیری گام برداریم که بهترین برای ما هست. (توجه داشته باشین که در اینجا بحث ما در خصوص هدف هدایتگری دین نیست. در این باره کمی در نوشته‌های قبل صحبت شد. هدف از این متن نقش کنترل‌کننده دین خواهد بود که از دید من برای یک فرد معمولی خیلی مهم و پررنگ هست.) برای کسانیکه سعی میکنن در مسیر انسانیت پیش برن ولی از دین و دینداری خوششون نمیاد این نکته مطرح هست که اونها دوست دارن که انسان خوبی باشند ولی در عوض آزاد هم باشند که اگه وقتی خواستند کاری خلاف شأن انسانیت انجام بدن کسی و یا چیزی مانع اونها نشه. این در واقع به این معنی هست که این فرد در اعتقادش به اینکه باید همواره انسان خوبی بود و راه انسانیت را در پیش گرفت خللی وجود داره. چه بسا همین خلأ ناچیز در مواقعی او را به پوچی بکشاند و از یک فرد بسیار خوب به یک هیولایی تبدیلش کنه که به هیچ یک از روابط انسانی پایبند نباشه. به نظر من اینگونه افراد در طول تاریخ کم نبودند که کسانی در یک خانواده بسیار متشخص و پاکی بزرگ شده‌اند و تا مدتی هم خودشان در زمره افراد بسیار نیک بودن ولی به یکباره تغییر ماهیت دادن و به فردی بسیار شیطانی تبدیل شدن.

بنابراین بعنوان نکته انتهایی این نوشتار باید اشاره کنم که دین همواره بعنوان یک ترمز دستی عمل می‌کنه که وقتی که فرد در حال سقوط هست دست اون رو می‌گیره. چه بسا همین دین بوده که دامن بسیاری از زنان و مردان رو پاک نگه داشته که اگه نبود شاید برایشان اهمیتی نداشت که شب را در آغوش چه کسانی باشند.

۱۳۸۹ بهمن ۱۸, دوشنبه

راز دین و مذهب از نگاهی دیگر

در مطلب قبلی در خصوص راز دین و مذهب از نقطه نظر رازآلود بودن و غیر قابل بحث بودن اون پرداختیم. هرچند نمی‌شه که به یک نتیجة قطعی در بحثی در این خصوص رسید، ولی به این نتیجه رسیدیم که می‌شه دین رو نقد کرد ولی در نقد اون باید خیلی مراقب بود که از مسیر خارج نشیم. اینکه آیا داریم از مسیر خارج می‌شیم و یا اینکه درست عمل می‌کنیم چیزی هست که نمیشه براحتی متوجه شد. همین نکته هست که انسان رو به شک می‌ندازه و نمی‌تونه خوب تصمیم بگیره که آیا باید ادامه بده یا اینکه متوقف بشه و هر چی تا حالا بوده رو عینا بپذیره. و اما در این میان هم متولیان دینی برای اینکه اصل دین خدشه‌دار نشه همواره در مقابل هرگونه نقدی می‌ایستند حتی اگه هم اون نقد درست باشه. دلیلی هم که اونها ممکن هست برای خودشون داشته باشن اینه که یک نفری آمد و دینی رو آورد و ما موظف هستیم که از اون به همون شکلی که به ما رسیده مراقبت کنیم و به همین شکل هم تحویل نسلهای بعدی بدیم. یا اینکه فکر می‌کنن ما در حدی نیستیم که دین رو تغییر بدیم و اگه هم تغییر بدیم ممکن هست که اشتباه کرده باشیم و بنابراین گناه اون رو به گردن می‌کشیم و خودمون رو از زندگی شیرین در جهان آخرت دور می‌کنیم. یا عده‌ای هم شاید بخاطر اینکه منافع‌شون در خطر می‌افته مانع از هر تغییری می‌شن که مخالف مسیری هست که اونها دارن میرن. کما اینکه خیلی‌ها، حتی در دورة فعلی، بعضی از مسائل و موارد دینی رو غیرقابل تغییر می‌دیدن ولی الان بعد از گذشت مدتی چون دیگه اون مورد برای اونها سودی رو ببار نمی‌آره و یا اینکه ضررش بیشتر از سودش هست خودشون پیشنهاد تغییرش رو می‌دن.

اما بحثی که الان می‌خوام مطرح کنم هیچ ربطی به این چیزایی که اشاره شد نداره. در واقع می‌خوام بحثی رو پی بگیرم که در مطلب قبلی از اون گذشتم. یعنی اینکه آیا دین و مذهب اصلا خوب هستن یا نه. می‌خوام راز دین و مذهب رو از این دید بهش نگاه کنم که آیا اگه من دیندار باشم خوبه و یا اینکه دین و یا بعبارتی مذهب اصلا حلال هیچ مشکلی از من نیستن و پس باید خودم رو از قید اونها رها کنم. این بحثی هست بسیار مشکل. مطمئنا برآمدن از چنین بحثی و اون هم در فضای محدودی که من برای خودم در اینجا در نظر گرفتم امکان پذیر نیست. ولی بیشتر دوست دارم به اون چیزی که من خودم باور دارم بپردازم. هر چند امیدورام که این باورهای من موجب خدشه‌دار شدن باورهای دیگران نشه چون که اصلا قصد چنین کاری رو ندارم. تنها می‌خوام از این بحثها مطالب رو پله به پله پیش ببرم تا اینکه به امید خدا در نهایت به یک جمع‌بندی از رازهای بسیار بزرگی مثل راز خلقت، انسان و خدا برسیم!

از دید من دین یک راه و روشی هست برای زندگی کردن. بنابراین اصل ماجرای دین در شکل کلی اون برای همة ادیان یکی هست. تنها فرق اونها در مسیری هست که به پیروان هر دینی نشون داده میشه تا اونها رو به سرمنزل مقصود برسونه. با این حساب سرمنزل همة ادیان یکی هستن و همانا رسیدن به کمال انسانیت هست. این دقیقا مثل یک واحد درسی می‌مونه که هر شخصی و یا هر استادی از یک کتاب و روش خاصی برای یاد گرفتن و یا یاد دادن استفاده می‌کنه. ولی در نهایت همة کسانیکه این درس رو خوندن تقریبا به یک اندازه از مفاهیم اون یاد می‌گیرن. حالا ممکنه که کسی از روش خاصی برای تدریس استفاده کرده باشه و شاگردانش هم به طبع با این روش آشنا بشن و یکی دیگه از روش دیگری که شاید هم متفاوت از فرد قبل باشه. ولی در نهایت هدف همه یکی خواهد بود. جالبی این شباهت بین دین و درس در این هست که اگه دو نفری که با دو روش متفاوت درسی را یاد گرفته باشند، اگر از اصل و اساس موضوع مطلع نباشند و تنها روش را حفظ کرده باشند، روشهای یکدیگر را نفی می‌کنن و ادعا می‌کنن که تنها روش اونها درست هست. هرچند به این نکته هم واقف باشند که در نهایت به یک جواب رسیده‌اند. ولی مشکل سر این هست که این دو نفر قدرت حلاجی ندارن که خود ناشی از عدم مطالعه و عدم درک از واقعیت و حقایق پشت این مطالب هست. به همین خاطر تنها چیزی را می‌پذیرن که به اونها یاد داده باشن بدون اینکه فکر کنن.

حالا این را با دین و دینداری مقایسه کنین. با وجودی که هدف همة ادیان در واقع رسیدن به کمال مطلوب انسانیت هست، ولی اشخاص با دین‌های مختلف نه تنها راه و روش همدیگر را نفی می‌کنن بلکه خود شخص مقابل رو هم نفی می‌کنن. یعنی اینکه او را لایق زنده ماندن و یا حتی برخوردار بودن از شرایط مناسب زندگی نمی‌دونن. اگر یک یهودی و یک مسلمان را کنار هم قرار بدین، با وجودی که اشتراکات زیادی در دین‌هایشان هست، ولی خیلی راحت بدون فکر کردن دین یکدیگر را طرد کرده و ادعا می‌کنن که دین من بهتر هست و حتی خود طرف مقابل رو طرد می‌کنه و ادعا می‌کنه که من برتر از تو هستم. در حالیکه اگه کمی فکر کنن می‌بینن که نه تنها اختلافی در اصل ماجرا با هم ندارن بلکه فقط در پاره‌ای از جزء با هم تفاوت دارند. این همون مسئله‌ای هست که در طول تاریخ و حتی در زمان کنونی که بشر خود را خیلی متمدن میدونه باعث بروز خیلی از اختلافات، جنگها و کشتارها شده. در حالی که خیلی راحت و با کمی عمیق نگاه کردن به کل ماجرای دین میشه نه تنها با هم اختلافی نداشت که بلکه به عنوان نوع بشر در یک فضای بسیار صمیمی با هم زندگی کرد.

برای کامل کردن مطلب بالا باید اشاره کنم که معمولا مشکل سر خود کلمه «دین» هست. اگر ما بجای استفاده از کلمه دین از کلمه «راه و رسم زندگی» استفاده کنیم شاید این مشکلات کنونی در تقابل ادیان برداشته بشه. برای این منظور هم از دید شخصی خودم هر کسی که در مسیر درست انسانیت قدم گذاشته باشه حتی اگه هم خودش رو دیندار ندونه باز او یک فردی هست که داره در مسیر کمال میره. در اینجا سئوالی مطرح می‌شه که چه فرقی هست بین یک انسان بسیار پاک مسیحی و یک انسان بسیار پاک مسلمان و یا یهودی؟ آیا وقتی شما با چنین فردی برخورد داشته باشین می‌گین که او آدم بدی هست یا خوب؟ اگه هم شما مثلا مسلمان باشین باز هم به فرد یهودی با چنین خصلت خوبی می‌گین که آدم بدی هست و یا اینکه او را مورد تحسین قرار می‌دین و به انسان بودن او آفرین می‌گین. حال اگه کسی باشه که ادعا کنه هیچ دینی نداره ولی خصلت و مرام و فکر همون آدم پاک دیندار اشاره شده در بالا رو داشته باشه آیا باز هم مورد تحسین قرار می‌گیره یا اینکه می‌گین چون دین نداره مستوجب طرد کردن از بین اجتماع هست. با همین مثال ساده معلوم میشه که مسئله سر اینکه چه دینی داشته باشیم و یا اینکه کدام دین رو داشته باشیم نیست، بلکه مسئله اینه که «آدم» باشیم.

پس چرا در زندگی اجتماعی حرف از دین بزنیم و اینکه چه کسی چه دینی داره. بیاییم بجای این مسائل حرف از انسانیت بزنیم و اینکه هر فردی در زندگی اجتماعی و انسانی در چه جایگاهی قرار داره. مهم نیست که دین داشته باشیم یا نه. مهم این هست که انسان باشیم. آیا اگه مسلمان باشیم و دروغ بگیم بهتره و یا اینکه بی‌دین باشیم و متنفر از دروغ باشیم. آیا یهودی باشیم و دزدی کنیم بهتره یا اینکه دینی نداشته باشیم و دزدی را بدترین و زشت‌ترین اعمال و دون شأن انسان بدونیم. و یا اینکه مسیحی باشیم و استثمار کنیم بهتره یا اینکه بی‌دین باشیم و برای هر شخصی حق زندگی و آزادی قائل باشیم.

بنابراین به این نتیجه می‌رسیم که مشکل ما از اینهمه مشکلات در بین انسانها بواسطة داشتن ادیان مختلف نیست. مشکل سر اینه که ما هنوز نفهمیدیم که دین برای چی اومده و ما هدفمون از زندگی چی هست.

۱۳۸۹ آذر ۱۵, دوشنبه

راز دین و مذهب

به نظر من دین و مذهب از رازآلودترین مسائل بشری هستند. اگه از راز خدا و خلقت بگذریم، میشه دین و مذهب رو بعنوان پیشرو در همه رازهای موجود درزندگی بشر دونست. به همین خاطر وارد شدن به وادی این موضوع همواره با تشویش همراه هست. چرا که برای بعضی‌ها حتی ورود به بحث در دین خطاست و مجازات داره. ولی در عوض برای کسانی که دوست دارن از منظر یک سکولار به قضیه نگاه کنند دین و یا مذهب اصلا هم ارزش این رو ندارن که بشکل رازآلود با اونها برخورد بشه. بلکه اون رو مثل هر موضوع دیگه‌ای در زندگی انسانها میشه بحث کرد و در نهایت کسانی موافق و کسانی هم مخالف با اون ابراز عقیده بکنند و تمام. 

لازم به ذکر هست که بحث فعلی من اصلا در خصوص اینکه آیا دین و یا مذهب خوب هست یا نه نیست. بلکه میخوام از این دید به قصیه نگاه کنم که چرا اصولا دین، و در پاره‌ای موارد مذهب، بصورت رازآلود هستند و کسانی هستن که نه تنها اصلا به خودشون اجازه نمیدن که در وادی اون وارد بشن بلکه حتی اگه کسی هم به خودش اجازه بده اون رو نقد کنه با مخالفت شدید هوادارانش مواجه میشه.

برای شروع لازم هست که افراد رو از نظر دیدگاه‌شون در مورد دین از هم جدا کنیم. برای این منظور از دید من میشه افراد رو به سه دسته تقسیم کرد. هر چند در واقع نمیشه همه رو در این سه دسته جا داد، ولی میشه برای بهتر بحث کردن روی دیدگاه افراد این حداقل‌ها رو در نظر گرفت.
۱- افرادی که بطور قطع و بدون هیچ خللی دین رو مطلق میدونن و به همین دلیل هم به هیچ عنوان به خودشون اجازه نمیدن که در مسائل دینی ابراز نظر بکنند و یا تغییری از طرف خودشون در اون بدن.
۲- افرادی که موافق دین هستن، ولی پاره‌ای از مسائل دینی با برداشتهای اونها از زندگی بشری همخونی نداره و به همین دلیل سعی دارن که اونها رو یا درک کنند و یا اگه احساس کردن که برداشتشون درست هست سعی در اصلاح اون مورد دینی کنند. این افراد معمولا حساسیت مورد اشاره در گروه اول را ندارن ولی در عوض خودشون رو مقید به دین می‌دونن.
۳- و اما افراد متعلق به گروه سوم کسانی هستن که اصلا دین برای اونها ارزشی نداره و در نتیجه نه تنها به اون پایبند نیستن بلکه خودشون رو مجاز میدونن که هر گونه نقد و انتقادی رو از اون بکنند و برداشتهای دینی را ناشی از خیلی از خرافات بدونن و در پاره‌ای هم دین و دینداران رو مورد اهانت قرار بدن.

اما بنا به تجربه‌های شخصی خودم در خیلی از موضوعات روزمره زندگی، به این نتیجه رسیدم که دانش بشر در خیلی از جاها محدود هست. حتی اگه هم همه دانش بشری را با هم جمع کنیم باز هم در مقایسه با علم مورد نیاز برای درک همه مسائل موجود در زندگی بسیار بسیار کم هست. حال چه برسه به دانش فردی در حد و توان ما که بخواد برای موضوعی به بزرگی دین که جزء مرموزی از زندگی همه جوامع رو تشکیل میده تعیین تکلیف کنه. به همین خاطر و بنا به تجربه خودم در مواجهه با مسائلی که در خیلی از موارد اطمینان کامل از درستی و یا نادرستی موضوعی داشتم، ولی بعد از یافتن آگاهی دقیق متوجه شدم که برداشت من نادرست بود، می‌خوام جزء افراد گروه اول و سوم نباشم. در عوض سعی می‌کنم که دلیل این امر را در زیر بیشتر توضیح بدم.

شاید تقریباً همه موافق باشن که دین در برهه‌هایی از تاریخ برای هدایت بشر پدید آمد. هر چند بعضی از ادیان خیلی فراگیر شدن و شاید خودشون هم مدعی هستند که این دین برای هدایت کل بشر تا آخر تاریخ زندگی بشری بوجود آمد. یک نمونة اون هم دین اسلام هست. من فعلاً هیچ بحثی در خصوص درستی یا نادرستی این ادعا ندارم. چون پرداختن به این مسئله از کلیت بحثی که شروع کردم کم می‌کنه. در مقابل این ادعا هم کسانی هستند که می‌گویند چرا در بین 124000 پیغمبری که برای هدایت بشر آمدن تقریباً همة اونها در منطقة خاورماینه و بعضاً در شمال آفریقا ظهور کردند. باز هم من در این خصوص کاری ندارم چونکه خارج از بحث من هست. چیزی که قصد دارم کمی دربارة اون صحبت کنم دلیل راز آلود بودن دین هست و اینکه اگر دین برای هدایت بشر آمده چرا اینقدر در موردش حساسیت وجود داره.

اولین چیزی که باید در موردش حرف زد اینه که کسانی که این ادیان رو آوردند، منظور همون پیامبران بانی هر دین، همواره برای جلب نظر مردم از بهشت و جهنم حرف زدند و گفتند که اگه این کارهایی رو که ما می‌گیم رو شما انجام بدید عاقبت به خیر می‌شید و اگه انجام ندید در آتش دوزخ گرفتار خواهید شد. همین یک نکته کافی بود که در کنار کسانی که جانانه و با اشتیاق دین رو پذیرفتن، کسانی هم باشند که از روی ترس اون رو قبول کردند. هرچند خیلی‌ها در مراحل اولیة ترویج یک دین برای رهایی از ستم ستمگران اشتیاقشون بیشتر از ترسشون بود. ولی وقتی بیشتر از زمان شروع یک دین دور شدیم این پذیرفتن از روی ترس خودشو بیشتر نشون داد. این بیشتر برمی‌گشت به این که سطح درک مردم بسیار پایین بود و بعضی از مروجین دینی هم از این واقعیت استفاده کرده و به ترویج خرافات در قالب دین پرداختند. کم‌کم نه تنها این خرافات بعنوان خیلی از اساس دین در آمد بلکه خود دین هم هاله‌ای از تقدس به خود گرفت. دادن این تقدس به دین کار را برای مروجین خیلی راحت کرد که نه تنها چیزی را که اونها ترویج می‌کنند رو مردم بدون هیچ فکر و اندیشه‌ی بپذیرند بلکه مردم نیز در مقابل به خودشون اجازه ندن که دخل و تصرفی در محتویات دینی انجام بدن. این حالت مخصوصاً در دوران قرون وسطی در مسیحیت و تقریباً در کل تاریخ دوران یهودیت وجود داشته است. در اسلام نیز بسته به اینکه شخص وابسته و معتقد به کدوم یکی از مذاهب باشه شدت این تفکر می‌تونه متفاوت باشه. ولی هر چه هست دین تونست بعنوان یک موضوع رازآلود که هر کسی اجازة دخل و تصرف در اون رو نداره در بیاد. که البته نباید این نکته رو از یاد برد که اگر هم این راز آلود بودن دین نبود چه بسا خیلی از فرامین دینی در همان ابتدای راه یا از بین رفته بود و یا اینکه جای خودش رو به چیزهای دیگه‌ای می‌داد که نه تنها مد نظر پیامبران آن دین نبود بلکه در مواردی هم شاید خلاف اون می‌بود. مثلاً برای نمونه میشه تفکراتی را که پروتستانها در مسیحیت به آن رو آوردن رو مثال زد.

حالا خارج از همة این حرفها اگه هر کسی با هر دینی که داره به بعضی از اعمال در یک دین دیگه‌ای نگاه کنه شاید براش نه تنها منطقی نیاد بلکه خیلی هم احمقانه بیاد. مثلاً در بعضی از فرقه‌های دین هندو افراد بر این عقیده‌اند که اگر شوهری مرد، زن را نیز باید به همراه او زنده سوزاند چرا که چون اینها در این دنیا با هم بودن باید در اون دنیا هم با هم باشن. حال یک فرد مسیحی، یهودی و یا مسلمون وقتی به این قصیه نگاه می‌کنه چه حسی داره. یا اینکه در مسیحیت یک کشیش در مقام واسطة بین شخص و خدا قرار می‌گیره و عنوان می‌کنه که اگر شخص پیش اون به گناه‌های خودش اعتراف بکنه اون می‌تونه از خدا بخواد که گناهاشو ببخشه. حال از دید یک مسلمون این چطور بنظر می‌رسه. حالا با این مثالهای خیلی ساده اگه یک غیر مسلمون بخواد به دین اسلام نگاه کنه مطمئناً مواردی رو می‌بینه که اصلاً با هیچ اصول انسانی سازگار نیست. کما اینکه اعتقاد بر این هست که یک دین برای ارتقاء سطح انسانی بشر بوجود آمد و آمد که انسان را هم در زندگی رشد و تعالی ببخشه و هم اونو به جایگاه واقعی انسانی خودش نزدیکتر کنه. با این اوصاف چرا ما نباید هیچ‌گونه نقدی را بپذیریم. چرا نباید فکر کنیم که ممکن هست در جایی و یا در برهه‌ای از زمان کسی برای سود و منافع شخصی خودش و یا گروهش تونست با تأثیری که داشته اون چیزی را که می‌خواسته در دین وارد کنه بدون اینکه واقعاً در دین وجود داشته باشه. یا اینکه کسی که جزء مروجین دینی در برهه‌ای از زمان بوده برداشتی از یک واژه‌ای از فرامین پیامبران و یا قوانینی که وضع شده داشته و با نفوذ خودش اونو بعنوان فرامین دینی مطرح کرده و دیگرون همه پذیرفتن. چه بسا اینکه شاید اون برداشت اصلاً و اساساً اشتباه بوده باشه.

حال چرا ما نخواهیم بپذیریم که میشه دین رو هم نقد کرد و اگر مواردی در آن وجود دارد که با منطق انسانی ما سازگاری نداره تغییرش داد. چرا که در خود قرآن می‌خونیم که می‌گه اون چیزی رو که من می‌گم رو شما با عقل و تدبیر خودتون بسنجین. هر چند باید مواظب بود که در برهه‌ای که افراد بانفوذی که بعضی از فرامین واقعی دینی رو مخالف منافع خودشون می‌بینند نتونند اونها رو به نفع خودشون تغییر بدن. این البته می‌طلبه که دین هنوز هم در هاله‌ای از تقدس بمونه تا چنین افرادی به مقصود خودشون نرسن. یعنی در واقع دین همواره باید رازآلود بمونه تا از تغییرات ناخواسته در امان بمونه. این یعنی در واقع همون دور تسلسل در فلسفه و یا همون جریان معروف مرغ و تخم‌مرغ.