عشق عشق عشق. کلمهای که شاید برای همه آشنا باشه. خیلیها عشق رو اینطور تفسیر میکنند که ع=علاقه، ش=شدید، ق=قلبی. ولی به نظر من این کلمه فرای همة این تفاسیر و تعابیر هست. چیزیست که درک آن تنها از عهدة کسی برمیآید که تا بالاترین نقطة اون رفته باشه و در اون غوطهور شده باشه. ما شاید حسی از این کلمه داشته باشیم ولی مطمئنا خیلی خیلی نادرند کسانیکه اون رو لمس کرده باشند. کسی که اون رو لمس کرده باشه تنها میتونه ادعا کنه که اونو درک کرده و به راز اون پی برده. رازی که در این کلمه هست رو نمیشه اصلا تصور کرد چه برسه به اینکه بشه اون رو در این چند سطر کوتاه بیان کنیم. تنها چیزی که ما از عشق میفهمیم همون عبارت «علاقة شدید قلبی» هست که در بالا عنوان کردم و بس.
اگه کسی عاشق باشه، مهم نیست عاشق چه چیزی هست، حتی هم اگه عاشق چیزی باشه که ورای ذات و شخصیت انسانی باشه، میتونه از این عشقش همه کار بکنه. میتونه اونقدر اوج بگیره که یک آدم معمولی حتی نتونه اونو درک کنه چه برسه که بتونه خودشو به اون برسونه. نمیدونم که دارم منظورم رو به خوبی بیان میکنم یا نه. ولی واقعا بیانش آنقدر سخت هست که برای توصیف کلمه به کلمة نوشتهها باید زمان طولانی صرف بشه. یک آدم عاشق آنقدر قدرت پیدا میکنه که یک فرد معمولی حتی نمیتونه تصورش رو بکنه. میدونید چرا اینقدر قدرتمند میشه؟ بخاطر اینه که او هیچ مانعی رو در رسیدن به معشوقش نه تنها نمیبینه بلکه حتی لمسش هم نمیکنه. مثال سادهتر میزنم.
آیا در یک دعوای بین دونفر که یکی خیلی غیرتی شده و یا خیلی عصبانی شده دقت کردین؟ کسیکه غیرتی شده و یا عصبانی هست خیلی خیلی قدرتش بیشتر از حالت عادیاش هست. چرا؟ چونکه برای او تنها چیزی که مهم هست اینه که به خواستهاش برسه و حساب هیچ چیز رو نمیکنه حتی سلامتی خودش. به همین خاطر همة تمرکزش روی این خواهد بود که طرف مقابل رو شکست بده و خودش پیروز بشه و یا به خواستهاش برسه.
برای عاشق هم همین هست. او به هیچ چیز غیر از رسیدن به معشوق تمرکز نمیکنه و چون تمرکزش بالاست قدرتش هم زیادتر میشه. این استفاده از قدرت تمرکز رو مطمئنا همه میدونیم که مثلا با ریاضت زیادی که مرتاضها انجام میدن به اون میرسن. و یا در ورزشهای رزومیای مثل کونگفو تایچی سعی در استفاده از این قدرت نهفته میکنند. ولی برای یک عاشق این قدرت نیست که مهم هست. مهم همون تمرکز هست. مثلا میگن که یک روزی مجنون به دنبال لیلی بود و از قضا از مسجدی رد شد که لیلی از آنجا گذشته بود. در مسجد مردم مشغول نماز و در حال سجده بودند و مجنون بدون اینکه متوجه نمازگزاران بشه از روی اونها رد شد. بعد از مدتی که نمازگزاران مجنون رو دیدند و به او اعتراض کردند او گفت که من اصلا متوجه شما نشدم. و بعد به نمازگزاران ایراد گرفت که اگه شما هم مثل من عاشق بودین و موقع نماز متمرکز به معشوق خودتون بودین هیچگاه متوجه نمیشدین که من از روی شما رد شدم.
این مثال ساده در واقع عمق مفهوم عشق رو عیان میکنه. وقتی شما عاشق هستین هیچ چیز برای شما دیده نمیشه چون که اصلا اهمیت ندارن. این همون رازی هست که در عشق نهفته هست. رازی که درکش نیاز به این داره که شخص خودش اون رو با تمام وجود درک کرده باشه. رازی که از مولانا کسی میسازه که میتونه به جایی برسه که بجز خدا نبینه. به اشعار مولانا نگاه کنید. اینگونه درک و معلومات از عهدة یک فرد عادی بر نیمآد. او همة وجودش رو غرق در پیروی از استادش «شمس» میکنه. ولی البته نباید به این مسئله سطحی نگاه کنیم که او عاشق شمس شده بود. بلکه او در حرکات شمس تبلوری از کسی رو دید که میخواسته در انتها به او برسه. او در وجود شمس حس و روح خدا رو دیده بود و میخواست با استفاده از او به اون چیزی که میخواست برسه. و در نهایت هم میرسه. میرسه به جایی که واقعا بجز خدا ندید. باور کنید این جمله حقیقت داره. باور کنید میشه همانند پیغمبر به معراج رفت. اگه هم شما معتقد به معراج پیغمبر نیستید مهم نیست. فقط به این توجه کنید که انسان قادر هست که به همة ناشناختههای عالم دسترسی پیدا کنه و اونها رو کشف کنه. وقتی هم که کشف کرد میشه همون معراج پیغمبر. منتها حضرت محمد (ص) در اون زمان و با داشتن همون تمرکزی که در بالا به اون اشاره کردم تونست به عشق خودش برسه. این چیزی هست که بشر عادی در انتهای حیات این جهان و در انتها به آن خوهد رسید. منتها در آن موقع دیگه اسمش عشق نیست!!