به نظر من دین و مذهب از رازآلودترین مسائل بشری هستند. اگه از راز خدا و خلقت بگذریم، میشه دین و مذهب رو بعنوان پیشرو در همه رازهای موجود درزندگی بشر دونست. به همین خاطر وارد شدن به وادی این موضوع همواره با تشویش همراه هست. چرا که برای بعضیها حتی ورود به بحث در دین خطاست و مجازات داره. ولی در عوض برای کسانی که دوست دارن از منظر یک سکولار به قضیه نگاه کنند دین و یا مذهب اصلا هم ارزش این رو ندارن که بشکل رازآلود با اونها برخورد بشه. بلکه اون رو مثل هر موضوع دیگهای در زندگی انسانها میشه بحث کرد و در نهایت کسانی موافق و کسانی هم مخالف با اون ابراز عقیده بکنند و تمام.
لازم به ذکر هست که بحث فعلی من اصلا در خصوص اینکه آیا دین و یا مذهب خوب هست یا نه نیست. بلکه میخوام از این دید به قصیه نگاه کنم که چرا اصولا دین، و در پارهای موارد مذهب، بصورت رازآلود هستند و کسانی هستن که نه تنها اصلا به خودشون اجازه نمیدن که در وادی اون وارد بشن بلکه حتی اگه کسی هم به خودش اجازه بده اون رو نقد کنه با مخالفت شدید هوادارانش مواجه میشه.
برای شروع لازم هست که افراد رو از نظر دیدگاهشون در مورد دین از هم جدا کنیم. برای این منظور از دید من میشه افراد رو به سه دسته تقسیم کرد. هر چند در واقع نمیشه همه رو در این سه دسته جا داد، ولی میشه برای بهتر بحث کردن روی دیدگاه افراد این حداقلها رو در نظر گرفت.
۱- افرادی که بطور قطع و بدون هیچ خللی دین رو مطلق میدونن و به همین دلیل هم به هیچ عنوان به خودشون اجازه نمیدن که در مسائل دینی ابراز نظر بکنند و یا تغییری از طرف خودشون در اون بدن.
۲- افرادی که موافق دین هستن، ولی پارهای از مسائل دینی با برداشتهای اونها از زندگی بشری همخونی نداره و به همین دلیل سعی دارن که اونها رو یا درک کنند و یا اگه احساس کردن که برداشتشون درست هست سعی در اصلاح اون مورد دینی کنند. این افراد معمولا حساسیت مورد اشاره در گروه اول را ندارن ولی در عوض خودشون رو مقید به دین میدونن.
۳- و اما افراد متعلق به گروه سوم کسانی هستن که اصلا دین برای اونها ارزشی نداره و در نتیجه نه تنها به اون پایبند نیستن بلکه خودشون رو مجاز میدونن که هر گونه نقد و انتقادی رو از اون بکنند و برداشتهای دینی را ناشی از خیلی از خرافات بدونن و در پارهای هم دین و دینداران رو مورد اهانت قرار بدن.
اما بنا به تجربههای شخصی خودم در خیلی از موضوعات روزمره زندگی، به این نتیجه رسیدم که دانش بشر در خیلی از جاها محدود هست. حتی اگه هم همه دانش بشری را با هم جمع کنیم باز هم در مقایسه با علم مورد نیاز برای درک همه مسائل موجود در زندگی بسیار بسیار کم هست. حال چه برسه به دانش فردی در حد و توان ما که بخواد برای موضوعی به بزرگی دین که جزء مرموزی از زندگی همه جوامع رو تشکیل میده تعیین تکلیف کنه. به همین خاطر و بنا به تجربه خودم در مواجهه با مسائلی که در خیلی از موارد اطمینان کامل از درستی و یا نادرستی موضوعی داشتم، ولی بعد از یافتن آگاهی دقیق متوجه شدم که برداشت من نادرست بود، میخوام جزء افراد گروه اول و سوم نباشم. در عوض سعی میکنم که دلیل این امر را در زیر بیشتر توضیح بدم.
شاید تقریباً همه موافق باشن که دین در برهههایی از تاریخ برای هدایت بشر پدید آمد. هر چند بعضی از ادیان خیلی فراگیر شدن و شاید خودشون هم مدعی هستند که این دین برای هدایت کل بشر تا آخر تاریخ زندگی بشری بوجود آمد. یک نمونة اون هم دین اسلام هست. من فعلاً هیچ بحثی در خصوص درستی یا نادرستی این ادعا ندارم. چون پرداختن به این مسئله از کلیت بحثی که شروع کردم کم میکنه. در مقابل این ادعا هم کسانی هستند که میگویند چرا در بین 124000 پیغمبری که برای هدایت بشر آمدن تقریباً همة اونها در منطقة خاورماینه و بعضاً در شمال آفریقا ظهور کردند. باز هم من در این خصوص کاری ندارم چونکه خارج از بحث من هست. چیزی که قصد دارم کمی دربارة اون صحبت کنم دلیل راز آلود بودن دین هست و اینکه اگر دین برای هدایت بشر آمده چرا اینقدر در موردش حساسیت وجود داره.
اولین چیزی که باید در موردش حرف زد اینه که کسانی که این ادیان رو آوردند، منظور همون پیامبران بانی هر دین، همواره برای جلب نظر مردم از بهشت و جهنم حرف زدند و گفتند که اگه این کارهایی رو که ما میگیم رو شما انجام بدید عاقبت به خیر میشید و اگه انجام ندید در آتش دوزخ گرفتار خواهید شد. همین یک نکته کافی بود که در کنار کسانی که جانانه و با اشتیاق دین رو پذیرفتن، کسانی هم باشند که از روی ترس اون رو قبول کردند. هرچند خیلیها در مراحل اولیة ترویج یک دین برای رهایی از ستم ستمگران اشتیاقشون بیشتر از ترسشون بود. ولی وقتی بیشتر از زمان شروع یک دین دور شدیم این پذیرفتن از روی ترس خودشو بیشتر نشون داد. این بیشتر برمیگشت به این که سطح درک مردم بسیار پایین بود و بعضی از مروجین دینی هم از این واقعیت استفاده کرده و به ترویج خرافات در قالب دین پرداختند. کمکم نه تنها این خرافات بعنوان خیلی از اساس دین در آمد بلکه خود دین هم هالهای از تقدس به خود گرفت. دادن این تقدس به دین کار را برای مروجین خیلی راحت کرد که نه تنها چیزی را که اونها ترویج میکنند رو مردم بدون هیچ فکر و اندیشهی بپذیرند بلکه مردم نیز در مقابل به خودشون اجازه ندن که دخل و تصرفی در محتویات دینی انجام بدن. این حالت مخصوصاً در دوران قرون وسطی در مسیحیت و تقریباً در کل تاریخ دوران یهودیت وجود داشته است. در اسلام نیز بسته به اینکه شخص وابسته و معتقد به کدوم یکی از مذاهب باشه شدت این تفکر میتونه متفاوت باشه. ولی هر چه هست دین تونست بعنوان یک موضوع رازآلود که هر کسی اجازة دخل و تصرف در اون رو نداره در بیاد. که البته نباید این نکته رو از یاد برد که اگر هم این راز آلود بودن دین نبود چه بسا خیلی از فرامین دینی در همان ابتدای راه یا از بین رفته بود و یا اینکه جای خودش رو به چیزهای دیگهای میداد که نه تنها مد نظر پیامبران آن دین نبود بلکه در مواردی هم شاید خلاف اون میبود. مثلاً برای نمونه میشه تفکراتی را که پروتستانها در مسیحیت به آن رو آوردن رو مثال زد.
حالا خارج از همة این حرفها اگه هر کسی با هر دینی که داره به بعضی از اعمال در یک دین دیگهای نگاه کنه شاید براش نه تنها منطقی نیاد بلکه خیلی هم احمقانه بیاد. مثلاً در بعضی از فرقههای دین هندو افراد بر این عقیدهاند که اگر شوهری مرد، زن را نیز باید به همراه او زنده سوزاند چرا که چون اینها در این دنیا با هم بودن باید در اون دنیا هم با هم باشن. حال یک فرد مسیحی، یهودی و یا مسلمون وقتی به این قصیه نگاه میکنه چه حسی داره. یا اینکه در مسیحیت یک کشیش در مقام واسطة بین شخص و خدا قرار میگیره و عنوان میکنه که اگر شخص پیش اون به گناههای خودش اعتراف بکنه اون میتونه از خدا بخواد که گناهاشو ببخشه. حال از دید یک مسلمون این چطور بنظر میرسه. حالا با این مثالهای خیلی ساده اگه یک غیر مسلمون بخواد به دین اسلام نگاه کنه مطمئناً مواردی رو میبینه که اصلاً با هیچ اصول انسانی سازگار نیست. کما اینکه اعتقاد بر این هست که یک دین برای ارتقاء سطح انسانی بشر بوجود آمد و آمد که انسان را هم در زندگی رشد و تعالی ببخشه و هم اونو به جایگاه واقعی انسانی خودش نزدیکتر کنه. با این اوصاف چرا ما نباید هیچگونه نقدی را بپذیریم. چرا نباید فکر کنیم که ممکن هست در جایی و یا در برههای از زمان کسی برای سود و منافع شخصی خودش و یا گروهش تونست با تأثیری که داشته اون چیزی را که میخواسته در دین وارد کنه بدون اینکه واقعاً در دین وجود داشته باشه. یا اینکه کسی که جزء مروجین دینی در برههای از زمان بوده برداشتی از یک واژهای از فرامین پیامبران و یا قوانینی که وضع شده داشته و با نفوذ خودش اونو بعنوان فرامین دینی مطرح کرده و دیگرون همه پذیرفتن. چه بسا اینکه شاید اون برداشت اصلاً و اساساً اشتباه بوده باشه.
حال چرا ما نخواهیم بپذیریم که میشه دین رو هم نقد کرد و اگر مواردی در آن وجود دارد که با منطق انسانی ما سازگاری نداره تغییرش داد. چرا که در خود قرآن میخونیم که میگه اون چیزی رو که من میگم رو شما با عقل و تدبیر خودتون بسنجین. هر چند باید مواظب بود که در برههای که افراد بانفوذی که بعضی از فرامین واقعی دینی رو مخالف منافع خودشون میبینند نتونند اونها رو به نفع خودشون تغییر بدن. این البته میطلبه که دین هنوز هم در هالهای از تقدس بمونه تا چنین افرادی به مقصود خودشون نرسن. یعنی در واقع دین همواره باید رازآلود بمونه تا از تغییرات ناخواسته در امان بمونه. این یعنی در واقع همون دور تسلسل در فلسفه و یا همون جریان معروف مرغ و تخممرغ.
۱- افرادی که بطور قطع و بدون هیچ خللی دین رو مطلق میدونن و به همین دلیل هم به هیچ عنوان به خودشون اجازه نمیدن که در مسائل دینی ابراز نظر بکنند و یا تغییری از طرف خودشون در اون بدن.
۲- افرادی که موافق دین هستن، ولی پارهای از مسائل دینی با برداشتهای اونها از زندگی بشری همخونی نداره و به همین دلیل سعی دارن که اونها رو یا درک کنند و یا اگه احساس کردن که برداشتشون درست هست سعی در اصلاح اون مورد دینی کنند. این افراد معمولا حساسیت مورد اشاره در گروه اول را ندارن ولی در عوض خودشون رو مقید به دین میدونن.
۳- و اما افراد متعلق به گروه سوم کسانی هستن که اصلا دین برای اونها ارزشی نداره و در نتیجه نه تنها به اون پایبند نیستن بلکه خودشون رو مجاز میدونن که هر گونه نقد و انتقادی رو از اون بکنند و برداشتهای دینی را ناشی از خیلی از خرافات بدونن و در پارهای هم دین و دینداران رو مورد اهانت قرار بدن.
اما بنا به تجربههای شخصی خودم در خیلی از موضوعات روزمره زندگی، به این نتیجه رسیدم که دانش بشر در خیلی از جاها محدود هست. حتی اگه هم همه دانش بشری را با هم جمع کنیم باز هم در مقایسه با علم مورد نیاز برای درک همه مسائل موجود در زندگی بسیار بسیار کم هست. حال چه برسه به دانش فردی در حد و توان ما که بخواد برای موضوعی به بزرگی دین که جزء مرموزی از زندگی همه جوامع رو تشکیل میده تعیین تکلیف کنه. به همین خاطر و بنا به تجربه خودم در مواجهه با مسائلی که در خیلی از موارد اطمینان کامل از درستی و یا نادرستی موضوعی داشتم، ولی بعد از یافتن آگاهی دقیق متوجه شدم که برداشت من نادرست بود، میخوام جزء افراد گروه اول و سوم نباشم. در عوض سعی میکنم که دلیل این امر را در زیر بیشتر توضیح بدم.
شاید تقریباً همه موافق باشن که دین در برهههایی از تاریخ برای هدایت بشر پدید آمد. هر چند بعضی از ادیان خیلی فراگیر شدن و شاید خودشون هم مدعی هستند که این دین برای هدایت کل بشر تا آخر تاریخ زندگی بشری بوجود آمد. یک نمونة اون هم دین اسلام هست. من فعلاً هیچ بحثی در خصوص درستی یا نادرستی این ادعا ندارم. چون پرداختن به این مسئله از کلیت بحثی که شروع کردم کم میکنه. در مقابل این ادعا هم کسانی هستند که میگویند چرا در بین 124000 پیغمبری که برای هدایت بشر آمدن تقریباً همة اونها در منطقة خاورماینه و بعضاً در شمال آفریقا ظهور کردند. باز هم من در این خصوص کاری ندارم چونکه خارج از بحث من هست. چیزی که قصد دارم کمی دربارة اون صحبت کنم دلیل راز آلود بودن دین هست و اینکه اگر دین برای هدایت بشر آمده چرا اینقدر در موردش حساسیت وجود داره.
اولین چیزی که باید در موردش حرف زد اینه که کسانی که این ادیان رو آوردند، منظور همون پیامبران بانی هر دین، همواره برای جلب نظر مردم از بهشت و جهنم حرف زدند و گفتند که اگه این کارهایی رو که ما میگیم رو شما انجام بدید عاقبت به خیر میشید و اگه انجام ندید در آتش دوزخ گرفتار خواهید شد. همین یک نکته کافی بود که در کنار کسانی که جانانه و با اشتیاق دین رو پذیرفتن، کسانی هم باشند که از روی ترس اون رو قبول کردند. هرچند خیلیها در مراحل اولیة ترویج یک دین برای رهایی از ستم ستمگران اشتیاقشون بیشتر از ترسشون بود. ولی وقتی بیشتر از زمان شروع یک دین دور شدیم این پذیرفتن از روی ترس خودشو بیشتر نشون داد. این بیشتر برمیگشت به این که سطح درک مردم بسیار پایین بود و بعضی از مروجین دینی هم از این واقعیت استفاده کرده و به ترویج خرافات در قالب دین پرداختند. کمکم نه تنها این خرافات بعنوان خیلی از اساس دین در آمد بلکه خود دین هم هالهای از تقدس به خود گرفت. دادن این تقدس به دین کار را برای مروجین خیلی راحت کرد که نه تنها چیزی را که اونها ترویج میکنند رو مردم بدون هیچ فکر و اندیشهی بپذیرند بلکه مردم نیز در مقابل به خودشون اجازه ندن که دخل و تصرفی در محتویات دینی انجام بدن. این حالت مخصوصاً در دوران قرون وسطی در مسیحیت و تقریباً در کل تاریخ دوران یهودیت وجود داشته است. در اسلام نیز بسته به اینکه شخص وابسته و معتقد به کدوم یکی از مذاهب باشه شدت این تفکر میتونه متفاوت باشه. ولی هر چه هست دین تونست بعنوان یک موضوع رازآلود که هر کسی اجازة دخل و تصرف در اون رو نداره در بیاد. که البته نباید این نکته رو از یاد برد که اگر هم این راز آلود بودن دین نبود چه بسا خیلی از فرامین دینی در همان ابتدای راه یا از بین رفته بود و یا اینکه جای خودش رو به چیزهای دیگهای میداد که نه تنها مد نظر پیامبران آن دین نبود بلکه در مواردی هم شاید خلاف اون میبود. مثلاً برای نمونه میشه تفکراتی را که پروتستانها در مسیحیت به آن رو آوردن رو مثال زد.
حالا خارج از همة این حرفها اگه هر کسی با هر دینی که داره به بعضی از اعمال در یک دین دیگهای نگاه کنه شاید براش نه تنها منطقی نیاد بلکه خیلی هم احمقانه بیاد. مثلاً در بعضی از فرقههای دین هندو افراد بر این عقیدهاند که اگر شوهری مرد، زن را نیز باید به همراه او زنده سوزاند چرا که چون اینها در این دنیا با هم بودن باید در اون دنیا هم با هم باشن. حال یک فرد مسیحی، یهودی و یا مسلمون وقتی به این قصیه نگاه میکنه چه حسی داره. یا اینکه در مسیحیت یک کشیش در مقام واسطة بین شخص و خدا قرار میگیره و عنوان میکنه که اگر شخص پیش اون به گناههای خودش اعتراف بکنه اون میتونه از خدا بخواد که گناهاشو ببخشه. حال از دید یک مسلمون این چطور بنظر میرسه. حالا با این مثالهای خیلی ساده اگه یک غیر مسلمون بخواد به دین اسلام نگاه کنه مطمئناً مواردی رو میبینه که اصلاً با هیچ اصول انسانی سازگار نیست. کما اینکه اعتقاد بر این هست که یک دین برای ارتقاء سطح انسانی بشر بوجود آمد و آمد که انسان را هم در زندگی رشد و تعالی ببخشه و هم اونو به جایگاه واقعی انسانی خودش نزدیکتر کنه. با این اوصاف چرا ما نباید هیچگونه نقدی را بپذیریم. چرا نباید فکر کنیم که ممکن هست در جایی و یا در برههای از زمان کسی برای سود و منافع شخصی خودش و یا گروهش تونست با تأثیری که داشته اون چیزی را که میخواسته در دین وارد کنه بدون اینکه واقعاً در دین وجود داشته باشه. یا اینکه کسی که جزء مروجین دینی در برههای از زمان بوده برداشتی از یک واژهای از فرامین پیامبران و یا قوانینی که وضع شده داشته و با نفوذ خودش اونو بعنوان فرامین دینی مطرح کرده و دیگرون همه پذیرفتن. چه بسا اینکه شاید اون برداشت اصلاً و اساساً اشتباه بوده باشه.
حال چرا ما نخواهیم بپذیریم که میشه دین رو هم نقد کرد و اگر مواردی در آن وجود دارد که با منطق انسانی ما سازگاری نداره تغییرش داد. چرا که در خود قرآن میخونیم که میگه اون چیزی رو که من میگم رو شما با عقل و تدبیر خودتون بسنجین. هر چند باید مواظب بود که در برههای که افراد بانفوذی که بعضی از فرامین واقعی دینی رو مخالف منافع خودشون میبینند نتونند اونها رو به نفع خودشون تغییر بدن. این البته میطلبه که دین هنوز هم در هالهای از تقدس بمونه تا چنین افرادی به مقصود خودشون نرسن. یعنی در واقع دین همواره باید رازآلود بمونه تا از تغییرات ناخواسته در امان بمونه. این یعنی در واقع همون دور تسلسل در فلسفه و یا همون جریان معروف مرغ و تخممرغ.
۲ نظر:
سلام،
خدمت شما دوست گرامی عرض کنم که در جای از نظراتتون فرمودید که:" میشه دین رو هم نقد کرد و اگر مواردی در آن وجود دارد که با منطق انسانی ما سازگاری نداره تغییرش داد. چرا که در خود قرآن میخونیم که میگه اون چیزی رو که من میگم رو شما با عقل و تدبیر خودتون بسنجین."
دینه اسلام که ما همه اونرو دینه خود میدونیم از بخش اعتقاد تشکیل شده و آداب.
در اعتقاد یقیناً هر فردی میبایست شخصاً با تفکّر و استدلال به توحید برسه و در غیر اینصورت اصلا دینی نداره حتا اگه سالها عبادت رو همراه به گور ببره! همون جوری که فرمودید خداوند در قرآن کریم هم به تفّکر در این عرصه امر فرموده. در مورد آداب دین خیلی سخته حرف زدن چون از اصرار خیلی از اونها نمیشه سر درآورد و قرار هم نیست که هر فردی موظف به صرف وقت در کشف اسرار اجرای عبادت باشه، بخشی از آدب دین با تفّکر قابل درک که اتفاقا به اون سفارش شده مثل اسرار نماز: راز های رکوع سجده، که کتابهای زیادی در این باب نگرش شده و مطالعهٔ اونها یقیناً به کیفیت نمازهای تکراریه ما اضافه میکنه. در همون حال تعداد رکعت نمازها جز قابل درک برای ما نیست، اگه دقت بفرمایید لازم هم نیست ازش سر دربیاریم تا کیفیت نماز و رابطهٔ عاشقانهٔ با پروردگار بهتر بشه.
اما در موردی که جای نقد داره در کلامتون برهان های انسانی هست. این استدلال همیشه اولا دارای خطای زیاد بود و مضافاً اینکه بر پایهٔ نفع شخصی عمل میکنه، تمام مشکلات افراد با هم از این جا ناشی میشه که این نفس چیزی جز سود فوری یا دنیوی رو نمیشناسه، از درک هدف نهایی خلقت هم عاجز بوده، به علاوه قادر به درک خیلی چیزا هم نیست. چون محدود به حس هست. در حالی که این عرصه دیانت به هدف نهایی خلقت و حیات دائمی و پاکی نظر داره. اینجاست که دین به کمک عقل سود گرا میاد و اون رو از انحراف نجات میده...
فرامرز
سلام آقا فرامرز
ممنون از نکتهای که اشاره کردی. همونطوری که خودت گفتی دین از دو بخش اعتقادی و آدابی تشکیل شده. بقول خودت بخش اعتقادی چیزی هست که فرد باید خودش به اون برسه که از دید من هم چیزی نیست که قابل نقد باشه. چرا که از حیطه علم و فهم انسان خارج هستند. مثلا اینکه آیا خدایی وجود داره یا نه و اگه بله چند تا خدا داریم چیزی نیست که بشه به راحتی نقدش کرد. هر کسی هم که میاد در این زمینه حرفی میزنه نظراتش بر پایه یک سری از برداشتهای سطحیای هست که در پیرامون خودش میبینه. ولی اون چیزی که از دید من میشه نقدش کرد همون مسائل آداب و رفتارهای اجتماعی هست که بعضا شکل قانون رو هم به خودشون گرفتن. قانونی که اگه ما بعنوان فردی که در این اجتماع زندگی میکنیم اجراش نکنیم باید مجازات بشیم. این قوانین، چه بسا که از یک برداشت اشتباهی از طرف یک متولی دینی صورت گرفته باشه، به نظر من قابل نقد هستند. یک سری قوانین شاید در زمان خودش مورد نیاز بوده ولی در این زمان اصلا کاربرد نداره. بنابراین لازم نیست بگیم که چون پیغمبر این کار رو کرده ما هم بکنیم. و یا شاید یک سری آداب از رفتار پیغمبر گرفته شده که کسیکه این رفتار رو دیده نتونسته دقیقا دلیل اون رو بفهمه در نتیجه در کاربرد اون بعد از پیغمبر دچار اشتباه شده که ما حالا باید همون چیزی که این فرد میگه رو انجام بدیم چون او از رفتار پیغمبر چنین برداشت کرده.
مثلا فرض کنید که در برههای از زمان بدلیل وجود آنفولانزا در مرغها گفته شود که مرغ نخورید چون شما هم مریض میشوید. آیا این به این معنی هست که ما دیگه هیچ وقت مرغ نخوریم؟ به نظر من این چنین فرامین که بعدها به شکل قانون در آمدن در ادیان مختلف کم نیستند.
ارسال یک نظر