در مطلب قبلی در خصوص راز دین و مذهب از نقطه نظر رازآلود بودن و غیر قابل بحث بودن اون پرداختیم. هرچند نمیشه که به یک نتیجة قطعی در بحثی در این خصوص رسید، ولی به این نتیجه رسیدیم که میشه دین رو نقد کرد ولی در نقد اون باید خیلی مراقب بود که از مسیر خارج نشیم. اینکه آیا داریم از مسیر خارج میشیم و یا اینکه درست عمل میکنیم چیزی هست که نمیشه براحتی متوجه شد. همین نکته هست که انسان رو به شک میندازه و نمیتونه خوب تصمیم بگیره که آیا باید ادامه بده یا اینکه متوقف بشه و هر چی تا حالا بوده رو عینا بپذیره. و اما در این میان هم متولیان دینی برای اینکه اصل دین خدشهدار نشه همواره در مقابل هرگونه نقدی میایستند حتی اگه هم اون نقد درست باشه. دلیلی هم که اونها ممکن هست برای خودشون داشته باشن اینه که یک نفری آمد و دینی رو آورد و ما موظف هستیم که از اون به همون شکلی که به ما رسیده مراقبت کنیم و به همین شکل هم تحویل نسلهای بعدی بدیم. یا اینکه فکر میکنن ما در حدی نیستیم که دین رو تغییر بدیم و اگه هم تغییر بدیم ممکن هست که اشتباه کرده باشیم و بنابراین گناه اون رو به گردن میکشیم و خودمون رو از زندگی شیرین در جهان آخرت دور میکنیم. یا عدهای هم شاید بخاطر اینکه منافعشون در خطر میافته مانع از هر تغییری میشن که مخالف مسیری هست که اونها دارن میرن. کما اینکه خیلیها، حتی در دورة فعلی، بعضی از مسائل و موارد دینی رو غیرقابل تغییر میدیدن ولی الان بعد از گذشت مدتی چون دیگه اون مورد برای اونها سودی رو ببار نمیآره و یا اینکه ضررش بیشتر از سودش هست خودشون پیشنهاد تغییرش رو میدن.
اما بحثی که الان میخوام مطرح کنم هیچ ربطی به این چیزایی که اشاره شد نداره. در واقع میخوام بحثی رو پی بگیرم که در مطلب قبلی از اون گذشتم. یعنی اینکه آیا دین و مذهب اصلا خوب هستن یا نه. میخوام راز دین و مذهب رو از این دید بهش نگاه کنم که آیا اگه من دیندار باشم خوبه و یا اینکه دین و یا بعبارتی مذهب اصلا حلال هیچ مشکلی از من نیستن و پس باید خودم رو از قید اونها رها کنم. این بحثی هست بسیار مشکل. مطمئنا برآمدن از چنین بحثی و اون هم در فضای محدودی که من برای خودم در اینجا در نظر گرفتم امکان پذیر نیست. ولی بیشتر دوست دارم به اون چیزی که من خودم باور دارم بپردازم. هر چند امیدورام که این باورهای من موجب خدشهدار شدن باورهای دیگران نشه چون که اصلا قصد چنین کاری رو ندارم. تنها میخوام از این بحثها مطالب رو پله به پله پیش ببرم تا اینکه به امید خدا در نهایت به یک جمعبندی از رازهای بسیار بزرگی مثل راز خلقت، انسان و خدا برسیم!
از دید من دین یک راه و روشی هست برای زندگی کردن. بنابراین اصل ماجرای دین در شکل کلی اون برای همة ادیان یکی هست. تنها فرق اونها در مسیری هست که به پیروان هر دینی نشون داده میشه تا اونها رو به سرمنزل مقصود برسونه. با این حساب سرمنزل همة ادیان یکی هستن و همانا رسیدن به کمال انسانیت هست. این دقیقا مثل یک واحد درسی میمونه که هر شخصی و یا هر استادی از یک کتاب و روش خاصی برای یاد گرفتن و یا یاد دادن استفاده میکنه. ولی در نهایت همة کسانیکه این درس رو خوندن تقریبا به یک اندازه از مفاهیم اون یاد میگیرن. حالا ممکنه که کسی از روش خاصی برای تدریس استفاده کرده باشه و شاگردانش هم به طبع با این روش آشنا بشن و یکی دیگه از روش دیگری که شاید هم متفاوت از فرد قبل باشه. ولی در نهایت هدف همه یکی خواهد بود. جالبی این شباهت بین دین و درس در این هست که اگه دو نفری که با دو روش متفاوت درسی را یاد گرفته باشند، اگر از اصل و اساس موضوع مطلع نباشند و تنها روش را حفظ کرده باشند، روشهای یکدیگر را نفی میکنن و ادعا میکنن که تنها روش اونها درست هست. هرچند به این نکته هم واقف باشند که در نهایت به یک جواب رسیدهاند. ولی مشکل سر این هست که این دو نفر قدرت حلاجی ندارن که خود ناشی از عدم مطالعه و عدم درک از واقعیت و حقایق پشت این مطالب هست. به همین خاطر تنها چیزی را میپذیرن که به اونها یاد داده باشن بدون اینکه فکر کنن.
حالا این را با دین و دینداری مقایسه کنین. با وجودی که هدف همة ادیان در واقع رسیدن به کمال مطلوب انسانیت هست، ولی اشخاص با دینهای مختلف نه تنها راه و روش همدیگر را نفی میکنن بلکه خود شخص مقابل رو هم نفی میکنن. یعنی اینکه او را لایق زنده ماندن و یا حتی برخوردار بودن از شرایط مناسب زندگی نمیدونن. اگر یک یهودی و یک مسلمان را کنار هم قرار بدین، با وجودی که اشتراکات زیادی در دینهایشان هست، ولی خیلی راحت بدون فکر کردن دین یکدیگر را طرد کرده و ادعا میکنن که دین من بهتر هست و حتی خود طرف مقابل رو طرد میکنه و ادعا میکنه که من برتر از تو هستم. در حالیکه اگه کمی فکر کنن میبینن که نه تنها اختلافی در اصل ماجرا با هم ندارن بلکه فقط در پارهای از جزء با هم تفاوت دارند. این همون مسئلهای هست که در طول تاریخ و حتی در زمان کنونی که بشر خود را خیلی متمدن میدونه باعث بروز خیلی از اختلافات، جنگها و کشتارها شده. در حالی که خیلی راحت و با کمی عمیق نگاه کردن به کل ماجرای دین میشه نه تنها با هم اختلافی نداشت که بلکه به عنوان نوع بشر در یک فضای بسیار صمیمی با هم زندگی کرد.
برای کامل کردن مطلب بالا باید اشاره کنم که معمولا مشکل سر خود کلمه «دین» هست. اگر ما بجای استفاده از کلمه دین از کلمه «راه و رسم زندگی» استفاده کنیم شاید این مشکلات کنونی در تقابل ادیان برداشته بشه. برای این منظور هم از دید شخصی خودم هر کسی که در مسیر درست انسانیت قدم گذاشته باشه حتی اگه هم خودش رو دیندار ندونه باز او یک فردی هست که داره در مسیر کمال میره. در اینجا سئوالی مطرح میشه که چه فرقی هست بین یک انسان بسیار پاک مسیحی و یک انسان بسیار پاک مسلمان و یا یهودی؟ آیا وقتی شما با چنین فردی برخورد داشته باشین میگین که او آدم بدی هست یا خوب؟ اگه هم شما مثلا مسلمان باشین باز هم به فرد یهودی با چنین خصلت خوبی میگین که آدم بدی هست و یا اینکه او را مورد تحسین قرار میدین و به انسان بودن او آفرین میگین. حال اگه کسی باشه که ادعا کنه هیچ دینی نداره ولی خصلت و مرام و فکر همون آدم پاک دیندار اشاره شده در بالا رو داشته باشه آیا باز هم مورد تحسین قرار میگیره یا اینکه میگین چون دین نداره مستوجب طرد کردن از بین اجتماع هست. با همین مثال ساده معلوم میشه که مسئله سر اینکه چه دینی داشته باشیم و یا اینکه کدام دین رو داشته باشیم نیست، بلکه مسئله اینه که «آدم» باشیم.
پس چرا در زندگی اجتماعی حرف از دین بزنیم و اینکه چه کسی چه دینی داره. بیاییم بجای این مسائل حرف از انسانیت بزنیم و اینکه هر فردی در زندگی اجتماعی و انسانی در چه جایگاهی قرار داره. مهم نیست که دین داشته باشیم یا نه. مهم این هست که انسان باشیم. آیا اگه مسلمان باشیم و دروغ بگیم بهتره و یا اینکه بیدین باشیم و متنفر از دروغ باشیم. آیا یهودی باشیم و دزدی کنیم بهتره یا اینکه دینی نداشته باشیم و دزدی را بدترین و زشتترین اعمال و دون شأن انسان بدونیم. و یا اینکه مسیحی باشیم و استثمار کنیم بهتره یا اینکه بیدین باشیم و برای هر شخصی حق زندگی و آزادی قائل باشیم.
بنابراین به این نتیجه میرسیم که مشکل ما از اینهمه مشکلات در بین انسانها بواسطة داشتن ادیان مختلف نیست. مشکل سر اینه که ما هنوز نفهمیدیم که دین برای چی اومده و ما هدفمون از زندگی چی هست.
حالا این را با دین و دینداری مقایسه کنین. با وجودی که هدف همة ادیان در واقع رسیدن به کمال مطلوب انسانیت هست، ولی اشخاص با دینهای مختلف نه تنها راه و روش همدیگر را نفی میکنن بلکه خود شخص مقابل رو هم نفی میکنن. یعنی اینکه او را لایق زنده ماندن و یا حتی برخوردار بودن از شرایط مناسب زندگی نمیدونن. اگر یک یهودی و یک مسلمان را کنار هم قرار بدین، با وجودی که اشتراکات زیادی در دینهایشان هست، ولی خیلی راحت بدون فکر کردن دین یکدیگر را طرد کرده و ادعا میکنن که دین من بهتر هست و حتی خود طرف مقابل رو طرد میکنه و ادعا میکنه که من برتر از تو هستم. در حالیکه اگه کمی فکر کنن میبینن که نه تنها اختلافی در اصل ماجرا با هم ندارن بلکه فقط در پارهای از جزء با هم تفاوت دارند. این همون مسئلهای هست که در طول تاریخ و حتی در زمان کنونی که بشر خود را خیلی متمدن میدونه باعث بروز خیلی از اختلافات، جنگها و کشتارها شده. در حالی که خیلی راحت و با کمی عمیق نگاه کردن به کل ماجرای دین میشه نه تنها با هم اختلافی نداشت که بلکه به عنوان نوع بشر در یک فضای بسیار صمیمی با هم زندگی کرد.
برای کامل کردن مطلب بالا باید اشاره کنم که معمولا مشکل سر خود کلمه «دین» هست. اگر ما بجای استفاده از کلمه دین از کلمه «راه و رسم زندگی» استفاده کنیم شاید این مشکلات کنونی در تقابل ادیان برداشته بشه. برای این منظور هم از دید شخصی خودم هر کسی که در مسیر درست انسانیت قدم گذاشته باشه حتی اگه هم خودش رو دیندار ندونه باز او یک فردی هست که داره در مسیر کمال میره. در اینجا سئوالی مطرح میشه که چه فرقی هست بین یک انسان بسیار پاک مسیحی و یک انسان بسیار پاک مسلمان و یا یهودی؟ آیا وقتی شما با چنین فردی برخورد داشته باشین میگین که او آدم بدی هست یا خوب؟ اگه هم شما مثلا مسلمان باشین باز هم به فرد یهودی با چنین خصلت خوبی میگین که آدم بدی هست و یا اینکه او را مورد تحسین قرار میدین و به انسان بودن او آفرین میگین. حال اگه کسی باشه که ادعا کنه هیچ دینی نداره ولی خصلت و مرام و فکر همون آدم پاک دیندار اشاره شده در بالا رو داشته باشه آیا باز هم مورد تحسین قرار میگیره یا اینکه میگین چون دین نداره مستوجب طرد کردن از بین اجتماع هست. با همین مثال ساده معلوم میشه که مسئله سر اینکه چه دینی داشته باشیم و یا اینکه کدام دین رو داشته باشیم نیست، بلکه مسئله اینه که «آدم» باشیم.
پس چرا در زندگی اجتماعی حرف از دین بزنیم و اینکه چه کسی چه دینی داره. بیاییم بجای این مسائل حرف از انسانیت بزنیم و اینکه هر فردی در زندگی اجتماعی و انسانی در چه جایگاهی قرار داره. مهم نیست که دین داشته باشیم یا نه. مهم این هست که انسان باشیم. آیا اگه مسلمان باشیم و دروغ بگیم بهتره و یا اینکه بیدین باشیم و متنفر از دروغ باشیم. آیا یهودی باشیم و دزدی کنیم بهتره یا اینکه دینی نداشته باشیم و دزدی را بدترین و زشتترین اعمال و دون شأن انسان بدونیم. و یا اینکه مسیحی باشیم و استثمار کنیم بهتره یا اینکه بیدین باشیم و برای هر شخصی حق زندگی و آزادی قائل باشیم.
بنابراین به این نتیجه میرسیم که مشکل ما از اینهمه مشکلات در بین انسانها بواسطة داشتن ادیان مختلف نیست. مشکل سر اینه که ما هنوز نفهمیدیم که دین برای چی اومده و ما هدفمون از زندگی چی هست.